باطنزپردازان ، ۸
پروین اعتصامی، طنزپردازی ادیب بود
بلک بلاگ: پروین با استفاده از شخصیت هایی مانند مست یا دیوانه، برای انتقاد از وضعیت موجود یا بزرگ نمایی، ایرادات جامعه یا افراد و اصناف، با زبانی طنزآمیز کاری شبیه حکایت های عقلاءالمجانین می کند.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، طاهره طهرانی: نخستین کتابش را ملک الشعرای بهار تقریظ کرده و این طور نوشته بود: «در اینروزها یکی از دوستان، گلدسته ای از ازهار نوشکفته به دستم داد و منتی بر گردنم نهاد. دستم از آن رنگین گشت و دامنم مشگ آگین، بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت. این گلدسته روح نواز، عبارت بود از قصاید و قطعات شاعره شیرین زبان معاصر پروین اعتصامی، که بتازگی از طبع برآمده و اولین بار مباشر طبع آن دیوان حقیر را به مطالعه آن آشنا ساخت. ملاحظه چند صفحه از این دیوان و مشاهده سبک متین و شیوه استوار و شیوایی بیان و لطافت معانی آن چنانم بفریفت، که تنها این کتاب را پیش روی نهاده و هر مشغله که بود پس پشت افکندم و تمامت آنرا خوانده، لذتی موفور بردم…» در چاپ سوم دیوان پروین اعتصامی در سال ۱۳۲۳ هم شادروان سعید نفیسی، که آن وقت استاد ممتاز دانشگاه تهران بود، تقریظی دیگر بر این اثر نوشت.
پروین با زبانی ساده اما عمیق، توانسته پیام های مهمی را به خوانندگان خود منتقل کند. اشعار او نه فقط از نظر ادبی پرارزش هستند، بلکه از نظر محتوایی هم تاثیر گذار بوده و همچنان الهام بخش خیلی از افراد علاقمند به شعر و ادب فارسی است. با این حال پروین را به عنوان شاعری طنزپرداز شناختن جفای به اوست، اما نمی توان از کنار اشعار طنزآمیز او هم به آسانی گذشت. معروف ترین آنها شاید همان شعر محتسب و مست با اشارات دقیق و درخشان و طعنه های اجتماعی و اخلاقی اش باشد:
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست اظهار داشت: ای دوست! این پیراهن است، افسار نیست!
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان می روی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست!
گفت: می باید تو را تا خانهٔ قاضی برم
گفت: رو بامداد آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست!
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانهٔ خمار نیست؟
گفت: تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست!
گفت: دیناری بده پنهان و خودرا وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست!
گفت: از بهر غرامت، جامه ات بیرون کنم
گفت: پوسیده ست، جز نقشی ز پود و تار نیست!
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست!
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده گو، حرف کم و بسیار نیست!
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست...
در همین شعر _و البته شعری که در ادامه خواهیم خواند_ پیداست پروین با بهره گیری از شخصیت هایی مانند مست یا دیوانه، برای انتقاد از وضعیت موجود یا بزرگ نمایی ایرادات جامعه یا افراد و اصناف، با زبانی طنزآمیز کاری شبیه حکایت های عقلاءالمجانین می کند که در اشعار حکمی و عرفانی و تعلیمی سابقه ای طولانی داشته است. در شعر دیوانه و زنجیر هم این را می بینیم:
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه ای
عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیده اند
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم به پای
کاش می پرسید کس، کایشان به چند ارزیده اند
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب! آن سنگ ها را هم ز من دزدیده اند
سنگ می دزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنی ها را چنین فهمیده اند
عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را
در ترازوی چو من دیوانه ای سنجیده اند
از برای دیدن من، بارها گشتند جمع
عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیده اند
جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در
گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیده اند
کرده اند از بیهشی بر خواندن من خنده ها
خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیده اند
من یکی آیینه ام کاندر من این دیوانگان
خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده اند
آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست
گرچه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیده اند
خالی از عقلند، سرهایی که سنگ ما شکست
این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیده اند؟
به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند
غیر ازین زنجیر، گر چیزی به من بخشیده اند
سنگ در دامن نهندم تا در اندازم به خلق
ریسمان خویش را با دست من تابیده اند
هیچ پرسش را نخواهم گفت زین ساعت جواب
زان که از من خیره و بیهوده، بس پرسیده اند
چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا
از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیده اند
ما نمی پوشیم عیب خویش، اما دیگران
عیب ها دارند و از ما جمله را پوشیده اند
ننگ ها دیدیم اندر دفتر و طومارشان
دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیده اند
ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیده اند؟
در شعری دیگر، پروین با رعایت همان سیاق از میان گفتگوی دزدی که عسس به نزد قاضی برده است، مشکلات و فساد طبقه حاکمه و صاحبان قدرت را با زبان طنزآلود و تیز دزد گرفتار بیان می کند:
برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود؟
دزد گفت از مردم آزاری چه سود؟
گفت، بدکردار را بد کیفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است
گفت: هان، بر گوی شغل خویشتن!
گفت، هستم همچو قاضی راهزن!
گفت، آن زرها که بردستی کجاست؟
گفت، در همیان تلبیس شماست
گفت، آن لعل بدخشانی چه شد؟
گفت، می دانیم و می دانی چه شد
گفت، پیش کیست آن روشن نگین؟
گفت، بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا، کار توست
مال دزدی، جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور می بری،
من ز دیوار و تو از در می بری
حد به گردن داری و حد می زنی،
گر یکی باید زدن، صد می زنی
می زنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق!
می برم من جامهٔ درویش عور،
تو ربا و رشوه می گیری به زور
دست من بستی برای یک گلیم،
خود گرفتی خانه از دست یتیم
من ربودم موزه و طشت و نمد،
تو سیه دل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل، گر یکی ابریق برد
دزد عارف، دفتر مطالعه برد
دیده های عقل، گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دین رهید،
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من براه خود ندیدم چاه را،
تو بدیدی، کج نکردی راه را؟
می زدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران می خواستی؟
دیگر ای گندم نمای جو فروش!
با ردای عُجب، عیب خود مپوش
چیره دستان می ربایند آن چه هست،
می بُرَند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلایش فزود،
نیت پاکان چرا آلوده بود؟
دزد اگر شب، گرم یغما کردن است
دزدی حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو، قاضی را به هرجا خواست برد...
پروین اعتصامی با اشعار خود توانست جایگاه ویژه ای در بین شاعران بزرگ ایران پیدا کند. او با استفاده از سبک های شعری گذشته، به ویژه سبک شاعران قرن پنجم و ششم هجری مانند ناصر خسرو، و همینطور تأثیر پذیری از شعرای بزرگی همچون سعدی شیرازی، توانست آثاری ماندگار در ادبیات فارسی خلق کند. اشعار پروین از نظر محتوا و مضمون بسیار غنی و پرمعنا هستند. وی در اشعارش به موضوعات مختلف اجتماعی، اخلاقی و انتقادی پرداخته و اغلب از حکمت و عرفان بهره برده است. یکی از خاصیت های برجسته آثار او، توجه به حقوق بانوان و مسایل مربوط به آنان است که در آن دوران کمتر شاعری به این موضوعات پرداخته بود.
پروین اعتصامی _تنها ۳۵ سال زیست_ عمری کوتاه داشت، اما در همین فرصت و با عنایت به شرایط زمانه خود، اشعاری سرود که هنوز تر و تازه است و شیوه طنزپردازی فاخر و ادیبانه اش می تواند نمونه ای خوش از اشعار زنان ادیب و شاعر ایران باشد.
بطور خلاصه آن سنگ ها را هم ز من دزدیده اند سنگ می دزدند از دیوانه با این عقل و رای مبحث فهمیدنی ها را چنین فهمیده اند عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را در ترازوی چو من دیوانه ای سنجیده اند از برای دیدن من، بارها گشتند جمع عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیده اند جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیده اند کرده اند از بیهشی بر خواندن من خنده ها خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیده اند من یکی آیینه ام کاندر من این دیوانگان خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده اند آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست گرچه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیده اند خالی از عقلند، سرهایی که سنگ ما شکست این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیده اند؟ به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند غیر ازین زنجیر، گر چیزی به من بخشیده اند سنگ در دامن نهندم تا در اندازم به خلق ریسمان خویش را با دست من تابیده اند هیچ پرسش را نخواهم گفت زین ساعت جواب زان که از من خیره و بیهوده، بس پرسیده اند چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیده اند ما نمی پوشیم عیب خویش، اما دیگران عیب ها دارند و از ما جمله را پوشیده اند ننگ ها دیدیم اندر دفتر و طومارشان دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیده اند ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیده اند؟ گفت، بیرون آر دست از آستین دزدی پنهان و پیدا، کار توست مال دزدی، جمله در انبار توست تو قلم بر حکم داور می بری، من ز دیوار و تو از در می بری حد به گردن داری و حد می زنی، گر یکی باید زدن، صد می زنی می زنم گر من ره خلق، ای رفیق در ره شرعی تو قطاع الطریق!
منبع: بلك بلاگ
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب