زبان امروزی غزل سایه در سایه حافظ و مولوی
بلک بلاگ: بخت یار بود و سایه عمری طولانی داشت، او را می توان حلقه وصل شعر سنتی و معاصر، و آیینه ای از روح لطیف ایرانی دانست که در قالب اعجاب انگیز غزل جلوه می کند.
به گزارش بلک بلاگ به نقل از مهر، امروز ۱۹ مرداد و سومین سالمرگ هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه است. شاعری معاصر که دوره های مختلف شعری او برمبنای روند زندگی اش در اشعار نو و کهنش جلوه های آشکاری دارد. وی در دوران پرشور جوانی و همنشینی با بزرگان ادب از شهریار و اخوان و نیما گرفته تا شاملو و فروغ، اشعار سیاسی و اجتماعی بسیاری دارد؛ اما با بالارفتن سن و پختگی اندیشه اشعارش خصوصاً در قالب غزل زیر سایه مولوی و حافظ قرار می گیرد. وی در غزل های خود بارها به طور دقیقتر به استقبال حافظ و مولانا رفته است، به شکلی که غزل هایش ترکیبی متوازن و متعادل از رندی و قلندری حافظ، شور و شیدایی مولانا با زبان و لحنی امروزی است. در عین حال و صراحت و فصاحت و بازیهای سعدی وار او با ضمایر و کلمات و تصاویر عیار شعرش را بسیار بالا می برد. نظیر این غزل: هوای روی تو دارم، نمی گذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توأم این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که می سپارندم؟
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کُش
به وعده های وصال تو زنده دارندم
غمی نمی خورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمی گذارندم
سَری به سینه فرو برده ام مگر روزی
چو گنج گم شده زین کنج غم برآرندم
چه باک اگر به دل بی غمان نبردم راه
غم شکسته دلانم که می گسارندم
من آن ستاره ی شب زنده دار امیدم
که عاشقان تو تا بامداد می شمارندم
چه جای خواب که هر شب محصلان فراق
خیال روی تو بر دیده می گمارندم
هنوز دست نشسته ست غم ز خون دلم
چه نقش ها که ازین دست می نگارندم
کدام مست، می از خون سایه خواهد نمود
که همچو خوشه ی انگور می فشارندم
از تصویر و چرخش افعال در بیت اول که بگذریم، تصاویر شب بیداری سعدی وار و تکرار ضمیر «م» در آخر همه ابیات صورتی کهن به شعر داده است، در عین حال ایهام و بازی با دست به دو معنا، تصویر گنج پنهانی و ابیات رنگین با می و خون و انگور و… شعرش را به حال و هوای حافظ نزدیک می کند.
سایه ارادتی عمیق به حافظ داشت، همین طور تأثیر مولانا در اشعار ابتهاج دیده می شود، به ویژه در استفاده او از ترکیب های موسیقایی و شگردهای کلامی که میراث مولانا و حافظ را به صورت خاصی ترکیب کرده است. در بعضی از اشعار او بطور مستقیم یا غیرمستقیم به حافظ و مولانا ارجاع داده و هم از دید مضمون و هم از نظر فرم شعری و موسیقی درحال گفتگو و استقبال از آنهاست. خصوصاً در دفتر شعر «بانگ نی» ابتهاج تحت تأثیر اشعار مثنوی مولانا قرار دارد و در غزل هایش از روشهای فنی صوتی و معنایی حافظ بهره می برد. مانند این غزل: مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا جانِ دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا آینه خورشید شود پیش رخ روشن او تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او باش که صد بامداد دمد زین شب امید مرا پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا این غزل مولوی وار گویی بیان نوینی است از همان غزل کهن، با تصاویری امروزی. سایه در این غزل به فضای تصویری و بازیهای کلامی و ایهام های چند لایه حافظ نزدیک می شود: پیشِ رخ تو، ای صنم کعبه سجود می کند در طلبِ تو آسمان جامه کبود می کند حسن ملائک و بشر جلوه نداد این قدر عکسِ تو می زند در او، حسن نمود می کند ناز نشسته با طرب، چهره به چهره، لب به لب گوشه ی چشمِ مستِ تو گفت وشنود می کند ای تو فروغ کوکبم تیره مخواه چون شبم دل به هوای آتشت این همه دود می کند در دل بینوای من عشق تو چنگ می زند شوق به اوج می رسد، صبر فرود می کند آنکه به بحر می دهد صبرِ نشستنِ ابد شوق سیاحت و سفر همرهِ رود می کند دل به غمی فروختم، پایه و مایه سوختم شاد زیان خریده ای کاین همه سود می کند عطر دهد به سوختن، نغمه زند به ساختن وه که دلِ یگانه ام کارِ دو عود می کند مطرب عشق او به هر پرده که دست می برد پرده سرای سایه را پُر ز سرود می کند اما در میانه غزلی چنین لطیف و در عین حال کهن، ناگهان تصاویر امروزینی خلق می کند. رودی که با شوق همیشه رونده است و دریایی که صبورانه برای ابد نشسته است؛ یا تصویری از دو عود _یکی ساز عود که نواختنی است و یکی چوب عود که می سوزد و عطر خوش می پراکند_ نمونه حال خود اوست از پذیرش جهان با همه تجارب و خاصیت ها و فراز و فرودش. بخت یار بود و سایه عمری طولانی داشت، و در طول این مسیر شاهد وقایع بسیاری بود و فراز و فرود بسیاری را داخل و خارج ایران تجربه کرد؛ که همه آنها به غنای شعرش افزودند. او را می توان حلقه وصل شعر سنتی و معاصر، و آیینه ای از روح لطیف ایرانی دانست که در قالب اعجاب انگیز غزل جلوه می کند. بطور خلاصه مگر در این شب دیر انتظار عاشق کُش به وعده های وصال تو زنده دارندم غمی نمی خورد ایام و جای رنجش نیست هزار شکر که بی غم نمی گذارندم سَری به سینه فرو برده ام مگر روزی چو گنج گم شده زین کنج غم برآرندم چه باک اگر به دل بی غمان نبردم راه غم شکسته دلانم که می گسارندم من آن ستاره ی شب زنده دار امیدم که عاشقان تو تا بامدادان می شمارندم چه جای خواب که هر شب محصلان فراق خیال روی تو بر دیده می گمارندم هنوز دست نشسته ست غم ز خون دلم چه نقش ها که ازین دست می نگارندم کدام مست، می از خون سایه خواهد نمود که همچو خوشه ی انگور می فشارندم از تصویر و چرخش افعال در بیت اول که بگذریم، تصاویر شب بیداری سعدی وار و تکرار ضمیر «م» در آخر همه ابیات صورتی کهن به شعر داده است، در عین حال ایهام و بازی با دست به دو معنا، تصویر گنج پنهانی و ابیات رنگین با می و خون و انگور و… شعرش را به حال و هوای حافظ نزدیک می کند. مانند این غزل: مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا جانِ دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا آینه خورشید شود پیش رخ روشن او تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او باش که صد بامدادان دمد زین شب امید مرا پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا این غزل مولوی وار گویی بیان نوینی است از همان غزل کهن، با تصاویری امروزی. سایه در این غزل به فضای تصویری و بازی های کلامی و ایهام های چند لایه حافظ نزدیک می شود: پیشِ رخ تو، ای صنم کعبه سجود می کند در طلبِ تو آسمان جامه کبود می کند حسن ملائک و بشر جلوه نداد این قدر عکسِ تو می زند در او، حسن نمود می کند ناز نشسته با طرب، چهره به چهره، لب به لب گوشه ی چشمِ مستِ تو گفت وشنود می کند ای تو فروغ کوکبم تیره مخواه چون شبم دل به هوای آتشت این همه دود می کند در دل بینوای من عشق تو چنگ می زند شوق به اوج می رسد، صبر فرود می کند آنکه به بحر می دهد صبرِ نشستنِ ابد شوق سیاحت و سفر همرهِ رود می کند دل به غمی فروختم، پایه و مایه سوختم شاد زیان خریده ای کاین همه سود می کند عطر دهد به سوختن، نغمه زند به ساختن وه که دلِ یگانه ام کارِ دو عود می کند مطرب عشق او به هر پرده که دست می برد پرده سرای سایه را پُر ز سرود می کند اما در میانه غزلی چنین لطیف و در عین حال کهن، ناگهان تصاویر امروزینی خلق می کند.
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب