مطالعه و مرور عاشورایی؛

آب ننوشم تا حسین تشنه باشد

آب ننوشم تا حسین تشنه باشد

به گزارش بلک بلاگ، عباس رجز خواند و بر لشکر ابن سعد حمله برد تا به لب رود فرات شد. مشک پر آب کرد و جرعه ای از آب به کف برداشت. تشنگی حسین به خاطر آورد آب را فروریخت اظهار داشت: آب ننوشم تا حسین تشنه باشد.



خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «عاشورات» امیر خداوردی اخیرا توسط انتشارات کتابستان منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب برگرفته از منابعی مانند لهوف نوشته سید بن طاووس و الارشاد نوشته شیخ مفید، و تاریخ الامم نوشته محمد بین جریر طبری است.
اگرچه این کتاب تاریخی دانسته نمی شود اما در عین حال از آنجائیکه روایتی است مدعی و مبتنی بر اخبار از واقعیتی تاریخی، نمی توان اظهار داشت که با ادبیات داستانی محض روبه رو هستیم. ازاین رو در ذیل ادبیات غیر داستانی قرار می گیرد که به وقایع مذهبی هم نظر دارد و از سویی حماسه سرایی و در انتها تاریخ نگاری است.
در این متن واقعه کربلا در سه بخش (پیش از واقعه، واقعه و بعد از واقعه) در بنیان خویش چنان آمده است که سید بن طاووس در کتاب لهوف روایت کرده است، با این تفاوت که قوه مخیله نویسنده بر آن رفته است که هر یک از این سه بخش را یکی از شخصیت های حاضر در حوادث روایت کند.
به این ترتیب «پیش از واقعه» را به روایت ابوسعید کیسان مَقبُری می خوانیم که از اهل مدینه و تابعین و محدثین نام دار بود، و واقعه را به روایت ضحاک بن عبدالله مشرقی می خوانیم که در کربلا حضور داشت و «پس از واقعه» را به روایت زنی بی نام و نشان از اسیران دشت کربلا می خوانیم که در کتاب لهوف از او با نام جاریه یعنی کنی، یاد می شود.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
و چون عباس بن علی دید کشتگان از خاندان بسیار شد. برادران خویش عبدالله و جعفر و عثمان را اظهار داشت: پیش روی من باشید تا شما را به میدان بینم که شما را فرزندی نیست تا نگران باشید.
عبدالله بن علی حمله برد و سخت می جنگید تا با سواری درآمیخت و او عبدالله را به دو ضربت کشت. سپس جعفر بن علی حمله برد و او را همان سواری کشت که عبدالله را کشته بود. و عثمان جای جعفر شد و خولی بین یزید بر او تیر بینداخت. عثمان از اسب بیفتاد و پیادگان بر او یورش بردند، و کسی از ایشان سر عثمان را برید.
پس قوم بر حسین حمله آوردند و او می جنگید تا که از تشنگی سست شد. جانب رود فرات گرفت و به طلب آب و با او عباس بود.
شمر لشکریان ابن سعد را اظهار داشت: وای بر شما! دست باز مدارید که آب خورد که وی از تشنگی مرده استُ چون آب خورد زنده شود.
لشکر ابن سعد بر ایشان حمله کرد و عباس با آن جمع درانداخت. و حسین به لب رود فرات شد. آب به دهان برد، تیری بیامد و بر دهان او نشست. آب از دست بیفکند و آن تیر بیرون کشید و خون از دهنانش می آمد. بازگشت.
و عباس رجز خواند و بر لشکر ابن سعد حمله برد و ایشان را از راست و چپ بپراکند تا به لب رود فرات شد. مشک پر آب کرد و جرعه ای از آب به کف برداشت. تشنگی حسین به خاطر آورد آب را فروریخت اظهار داشت: آب ننوشم تا حسین تشنه باشد.
***
حسین اظهار داشت: ای حر! به چه کار آمدی؟
گفت: به آن که پیش تو کشته شوم.
خدا داند که ندانستم سر انجام این قوم با چون تویی به این صفت خواهد بود. آیا مرا توبه هست؟
حسین اظهار داشت: آرای خدا تو را به توبه داد؛ فرو آی!
حر اظهار داشت: حالی سواره بودنم بهتر است تا پیاده شدنم، و به فروآمدن سر انجام خواهم رسید. اینک اجازت فرمای تا جان خویش بر سر خدمت کنم که من اول کس بودم که راه بر تو بست.
پس اجازت فرمود. و حر تیغ بر کشید و روی جانب قوم نهاد.
عمرو بن حجاح با آن کوفیان که با وی بودند از راست بر لشکر حسین حمله کرد و چون نزدیک آمدند، ما که نشسته سپر بر سر گرفته بودیم، ناگاه بر پای خاستیم و نیزه ای سوی ایشان راست کردیم و تنی از سواران ایشان کشتیم. نیزها سواران ایشان باز بداشت و لختی بعد بازگشتند و ما فرصت غنیمت شمرده تیر بینداختیم و از ایشان باز تنی چند کشتیم.
و من اسب خود در خیمه ای پنهان داشته بودم، و پیاده پیکار می کردم.
سواری از لشکر ابن سعد پیش آمد او را گفتند: کجا می روی؟ اظهار داشت: سوی آفریدگار مهربان خویش.
حسین اظهار داشت: این کیست؟ گفتیم که ابن حوزه از بنی تمیم.
***
عبیدالله بفرمود تا سر حسین را گرد کوچه ها و بازار و برزن کوفه بگردانیدند مگر دوست می داشت که چون هیردوس، شاه بنی اسرائیل در همه جهان نامور شود که هیردوس را دختر برادری بود و او را سخت دوست داشت و آن دختر هم پادشاه را دوست داشت. پس یک روز پادشاه بر یحیی فرستاد و اظهار داشت: من می خواهم که این دختر برادر را به زنی گیرم، توچه فرمایی؟ یحیی اظهار داشت: روا نباشد که دختر برادر را زن خویش کنی که برادرزاده چون فرزند باشد. پس این دختر بر یحیی دشمن شد و یک روز پیش پادشاه رفت و پادشاه او را اظهار داشت: حاجت خواه.
دختر اظهار داشت: حاجت من آن است که بفرستی و سر یحیی را پیش من آوری.
پادشاه اظهار داشت: این نشاید، که یحیی پیغامبر خداست و پیغامبر را نشاید کشت.
پس این دختر خاموش گشت و سخن نگفت و همچنان عموی خود را خدمت می کرد یک روز پادشاه سخت مست بود، و این دختر به خدمت او ایستاده بود و پادشاه قصد کرد که او را پیش خویش آورد و دختر رها نمی کرد، می اظهار داشت: من آن وقت رها کنم که بفرستی و سر یحیی پیش من آوری.
پس هیردوس بفرستاد و سر یحیی برداشتند و پیش او آوردند و آن سر یحیی را جان اندرو بود می اظهار داشت: نشاید دختر برادر را زن کردن. و از سر یحیی همینطور آواز همی آمد و آنجایی که یحیی را کشته بودند خون می جوشید و هر چند که خاک بر سر آن می ریختند خون بر سر خاک می آمد و همچنان می جوشید و خبر خون یحیی به همه جهان پراکنده شد و مردمان می گفتند که هیردوس یحیی را بکشت و آن خون او هیچ نمی آرامد و همچنان می جوشد.
***
این کتاب در ۱۰۷ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۶۰ هزار تومان عرضه شده است.


منبع:

1402/05/13
12:16:59
0.0 / 5
238
تگهای خبر: داستان , كتاب , نویسنده
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۵ بعلاوه ۳