جان های آشنا، ۲

چرا ابوسفیان نگذاشت فصیح ترین شاعر عرب بیابانگرد مسلمان شود؟

چرا ابوسفیان نگذاشت فصیح ترین شاعر عرب بیابانگرد مسلمان شود؟

بلک بلاگ: اعشی فصیح ترین شاعر عرب بیابانگرد بود که با سرودن قصیده ای در مدح پیغمبر(ص) تصمیم گرفت مسلمان شود. اما ابوسفیان او را فریفت و گفت اگر پیرو محمد(ص) شود همه آتش های عرب را سر قریش روشن می کند.



خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ و ادب: در بخش پیشین پیرامون اهمیت شعر نزد اعراب و همینطور اهمیتی که شعر حسان بن ثابت (شاعر پیامبر (ص) در جهت گسترش اسلام ایفا کرد، سخن گفتیم. در آن قسمت اشاره شد که حسان را مهم ترین و فصیح ترین شاعر عرب شهرنشین می خواندند.
در این قسمت ذکر مهم ترین شاعر بیابانگرد عرب در زمان ظهور پیامبر مکرم اسلام (ص) به میان می آید که متاسفانه با دسیسه ابوسفیان فضیلت اسلام از او فوت شد و او کسی نست جز ابوبصیر میمون بن قیس بن جندل از طایفه بنی قیس که به اعشی یا اعشی کبیر و صناجه العرب معروف است.
مختصری پیرامون زندگی اعشی
اعشی در منفوحه، قریحه ای از توابع یمامه در نجد متولد شد. همانجا زندگی کرد و در همین محل هم دارفانی را وداع گفت. درباب لقب اعشی گفتند که چون چشمش ضعیف بود یا شب ها کلاً کور بود بدین اسم ملقب شده است. پدر او را قتیل الجوع (یا کشته گرسنگی) می گفتند. چون که روزی به غاری پناه برده بود تا از گرمی آفتاب در امان باشد و زیر سایه آن بیاساید، اما سنگی بزرگ فرود آمد و در غار را مسدود کرد تا این که قیس در آن از گرسنگی تلف شد.
در ناسخ التواریخ نوشته شده است که اعشی اولین شاعری بود که با شعر درآمد کسب می کرد. (البته باید در رابطه با این مورد تحقیق بیشتری شود) نزد همه ملوک و امرا عرب می رفت و ایشان را مدح می گفت و به همین خاطر هم صله های بسیاری دریافت کرد. در مدح و ثنا و حماسه و وصف طبیعت استاد بود و هیچ شاعری در عهد جاهلی به اندازه او شعر نسرود. یکی از معلقات سبع هم قصیده ای سروده اوست.
پس از پیروزی های اسلام و انتشار اخبار قدرت گرفتن مسلمانان به رهبری پیامبر مکرم اسلام (ص) در مدینه، اعشی تصمیم گرفت که مسلمان شود و به همین خاطر قصیده ای هم در مدح رسول الله (ص) سرود و از محل زندگی خود یعنی نجد عازم مدینه شد و لاجرم در راه خود باید از مکه گذر می کرد. در مکه فریب ابوسفیان را خورد و با گرفتن هدایایی بسیار به نجد بازگشت و هنگامی که به نزدیک محل زندگی خود رسید شترش او را بر زمین زد و بر اثر همین کشته شد. او را در خانه اش دفن کردند.
مقام اعشی در شاعری و تأثیر سخنانش چنان بود که هرکه را مدح می گفت مشهور می شد و هرکه را هجو می کرد، بدنام می شد. بنابراین افسانه های بسیار در رابطه با او نقل شده و معروف است که همزاد وی از پریان شعر را به او تلقین می کرده است
گویا او اندکی هم با زبان فارسی آشنا بود و پادشاه وقت ایران را مدح کرد و مدحیه خویش را حضوری نزدش خواند. واژگان فارسی در اشعار او زیاد دیده می شود. دیوان اشعارش بیشتر شامل قصاید دراز در مدح و هجا و مرثیه و خمریات است. خمریات باقیمانده از او سرمشق شاعران مختلفی چون ابونواس قرار گرفت و شاعران ایرانی هم بسیار از او الگو گرفتند. رودولف گایر، شرقشناس مشهور آلمانی اشعار او را جمع آوری کرد و گویا به سال ۱۹۲۸ در وین منتشر نمود.
مقام اعشی در شعر و شاعری
مترجم الاغانی نوشته است که مقام اعشی در شاعری و تأثیر سخنانش چنان بود که هرکه را مدح می گفت مشهور می شد و هرکه را هجو می کرد، بدنام می شد. بنابراین افسانه های بسیار در رابطه با او نقل شده و معروف است که همزاد وی از پریان شعر را به او تلقین می کرده است. ابن قتیبه دینوری در «الشعر و الشعرا» ی خود بخش مهمی را به شرح مقام والای اعشی در شاعری مختص کرده است.
ابوالفرج اصفهانی، ادیب، تاریخنگار، موسیقی شناس و شاعر مشهور قرن سوم هجری در دانشنامه جذاب خود یعنی «الاغانی» (به ترجمه محمد حسین مشایخ فریدنی انتشار یافته توسط انتشارات علمی و فرهنگی برای اولین بار به سال ۱۳۷۴) در رابطه با اعشی و مقام او چنین نوشته است: «حبیب بن نصر مهلبی و احمد بن عبدالعزیز جوهری مرا از عمر بن شبه چنین روایت کرده اند: ابوعبیده می اظهار داشت: آنانکه اعشی را بر دیگر شاعران مقدم می دارند، دلیلشان بسیاری قصاید دراز و نوآوری های وی در مدح و هجا و سایر فنون شعر است که دیگر شاعران این هنرها را نداشته اند. گویند او اولین شاعر بود که با شعر شعر خویش مال طلب کرد و برای ارتزاق به وسیله شعر به شهرهای دور سفر کرد. اشعار خویش را به آواز می خواند و ازاین رو عرب ها او را صناجة العرب نامیدند.»
ابوالفرج در ادامه برخی روایت های دیگران در رابطه با مقام اعشی در شعر و شاعری را نقل کرده، که از آن جمله است: «محمد بن عباس یزیدی (از پیشوایان و بزرگ منتقدان ادبیات عرب در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری) از عمش از سلمة بن نجاح از یحیی بن سلیم مرا چنین روایت کرد: «ابوجعفر امیرالمومنین (منظور منصور دوانیقی دومین خلیفه سلسله عباسی است) مرا به کوفه نزد حماد راویه (منظور حماد بن شاپور است که شاعر و زبان‎شناس و لغت شناس برجسته سده اول هجری بود و به سال ۱۶۰ هجری دارفانی را وداع گفت. وی در عراق زندگی می کرد، اما ایرانی الاصل بود.) فرستاد تا از او بپرسم که اشعر شعرا کیست؟ من بر در خانه حماد رفتم و برای کسب اجازه ورود، غلام را صدا زدم.
مردی از دورترین محل خانه پرسید که کیستی؟ گفتم: یحیی بن سُلَیم فرستاده امیرالمومنین. اظهار داشت: وارد شو خدایت رحمت کند. من داخل خانه شدم و به سمت محلی که صدا از آن آمده بودم رفتم تا به در اطاقی رسیدم. در آنجا حماد را دیدم و به او گفتم: امیرالمومنین از تو می پرسد اشعر مردم و بهترین شاعر کیست؟ حماد اظهار داشت: آرای او اعشی صناج عرب است. احمد بن عبدالعزیز از عمر بن شبه مرا اطلاع داد که: ابوعبیده می گفت از ابوعمرو بن العلا شنیدم که می اظهار داشت: سفارش می کنم شعر اعشی را بخوانید. من او را به باز شبیه کرده ام که از بلبل گرفته تا کرکی همه را شکار می کند.»
روایت دیگر ابوالفرج چنین است که: «محمد بن عباس یزیدی از ریاشی مرا اطلاع داد که شعبی (منظور ابوعمرو عامر بن شراحیل بن عبد ذی کبار شعبی حمیری است که از اجله علما و از تابعین صحابین و از راویان شعر و محدثان مشهور بود که در کوفه به دنیا آمد و همانجا هم به سال ۱۰۳ هجری درگذشت) گفته است: اعشی در بیتی غزل گوترین (اغزل) و در بیتی زنانه گوترین و نرمخوترین (اخنث) و در بیتی شجاع ترین همه شاعران است.» و این توصیف توانایی بسیار اعشی را در سرودن به لحن شخصیت های مختلف می رساند.
چرا اعشی مسلمان نشد
در کتاب «سیرت رسول الله» (ترجمه سیره ابن اسحاق از روایت عبدالملک بن هشام به توسط رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی) در فصلی حکایت قصد اعشی برای رفتن نزد پیامبر مکرم اسلام (ص) به صورت خلاصه روایت شده است بدین شرح: «ابن هشام روایت کند که اعشی بنی قیس بن ثعلبه از قبیله خود برخاست و به قصد اسلام بیرون آمد و قصیده ای در مدح سید انشا کرد تا چون به خدمت سید رسد، آن قصیده بخواند. چون به نزدیک مکه رسیده بود، قریش بشنیدند که «اعشی خواهد آمدن تا مسلمان شود.» جماعتی از ایشان پذیره وی باز رفتند و گفتند: «ای اعشی به چه کار آمده ای؟»
گفت: «آمده ام تا به خدمتِ محمد روم و مسلمان شوم.» ایشان گفتند: «ای اعشی خبر نداری که محمد خمر حرام کرده است و زنا حرام کرده است؟» و ایشان از حال اعشی می دانستند که روزگار به تَهتّک (رسوایی) گذرانیده است.
پس ابوسفیان اظهار داشت: ای جماعت قریش. این اعشی است. به خدا قسم اگر پیش محمد (ص) برود و پیرو او بشود همه آتش های عرب را با این کار خود بر سر ما خواهد افروخت. بیایید صد شتر برای او جمع کنید
چون ایشان چنین بگفتند، اعشی اظهار داشت: «ای قوم مرا در زنا رغبتی نماند، اما در شرب خمر مرا اندک هوسی مانده است. حالا بازپس روم تا مرا این هوس هم کمتر شود و آینده سال باز آیم و مسلمان شوم.» این بگفت و هم از درِ مکه بازگردید و به قبیله خود باز رفت. و اتفاق چنان افتاد که اعشی هم در آن سال به مرگ آمد و به آینده نرسید و اسلام از وی فوت شد.»
البته گویا در این منبع رفیع الدین اسحاق همه جزئیات را ترجمه نکرده است. روایت کامل تر چرایی بازگشت اعشی از تصمیم خویش را ابوالفرج اصفهانی در «الاغانی» نقل کرده است. با روایت ابوالفرج پی می بریم که ابوسفیان نگذاشت که اعشی بعنوان قوی ترین، خوش قریحه ترین و سرشناس ترین شاعر عرب بیابانگرد به مدینه برود و مسلمان شود و در کنار حسان بن ثابت (سرشناس ترین و خوش قریحه ترین شاعر عرب شهرنشین) قرار گیرد. روایت ابوالفرج چنین است:
قصیده اعشی در مدح رسول الله (ص) به روایت ابوالفرج اصفهانی
حبیب بن نصر مهلبی و احمد بن عبدالعزیز جوهری مرا از عمر بن شبه از هشام بن قاسم غنوی چنین روایت کرده اند: - و این هشام در اخبار اعشای مردی علامه بود – اعشی عازم زیارت پیغمبر صلی الله ضد و سلم بود و قصیده ای در مدح آن حضرت سروده بود که چنین آغاز می شود:
أَلَم تَغتَمِض عَیناکَ لَیلَةَ أَرمَدا * وَعادَکَ ما عادَ السَلیمَ المُسَهَّدا
وَما ذاکَ مِن عِشقِ النِساءِ وَإِنَّما * تَناسَیتَ قَبلَ الیَومَ خُلَّةَ مَهدَدا
ترجمه این دو بیت: آیا آن شب خواب به چشمان تو نیامد؟ و بر تو آن نرسید که بر مار گزیده ای بی خواب می رسد؟
این از عشق زنان نیست. همانا از مدت ها پیش دوستی «مهدد» را از خاطر زدوده ام.
اعشی در این قصیده خطاب به ناقه یا شترش چنین گفته است:
فَآلَیتُ لا أَرثی لَها مِن کَلالَةٍ * وَلا مِن حَفیً حَتّی تَزورَ مُحَمَّدا
مَتی ما تُناخی عِندَ بابِ اِبنِ هاشِمٍ * تُریحی وَتَلقَی مِن فَواضِلِهِ یَدا
نَبِیٌّ یَری ما لا تَرَونَ وَذِکرُهُ * أَغارَ لَعَمری فی البِلادِ وَأَنجَدا
ترجمه این ابیات چنین است: پس سوگند خوردم که بر خستگی او دلسوزی نکنم و بر سودگی پایش رحمت نیاورم تا محمد را ببیند.
آن زمان که بر در خانه فرزند هاشم زانو بزنی آسوده می شوی و از عطایای او برخوردار
پیامبر که می بیند آنچه ایشان نمی بینند و نام او به جانم سوگند که همه جای زمین را فرا گرفته است.
این خبر به قریش رسید و کسانی را سر راه اعشی گماشتند تا او را به خانه ایشان دعوت کند. با هم گفتند این صناجةالعرب است، هیچگاه کسی را مدح نگفت مگر آنکه مقامش را بالا برد. وقتی اعشی نزد قریش رفت او را گفتند ای ابوبصیر، کجا می روی؟ اظهار داشت: نزد صاحب شما می روم تا مسلمان شوم. گفتند او ترا از چند کار باز می دارد و آنها را بر تو حرام می کند. پرسید چه کارهای؟
ابوسفیان بن حرب اظهار داشت: زنا – اعشی اظهار داشت: من زنا را ترک نکرده ام، زنا مرا ترک کرده است. (اعشی به سبب سن بالایش این پاسخ را داد.) بعد چه؟ - اظهار داشت: قمار. گفت شاید اگر او را ببینم چیزی به عوض قمار به دست آورم. بعد چه؟ گفت ربا – گفت من نه از کسی وام گرفته و نه به کسی وام داده ام، دیگر چه؟ - گفت شراب. اعشی اظهار داشت: آوخ! به طرف اندکی شراب که در ظرف سنگی خود دارم می روم و از آن می آشامم. ابوسفیان اظهار داشت: آیا می خواهی چیزی پرسودتر از اینها به تو پیشنهاد کنم؟ گفت چه پیشنهادی؟ - ابوسفیان اظهار داشت: ما حالا در صلح به سر می بریم. صد شتر از ما بگیر و سال جاری به خانه خود برگرد و صبر کن ببین کار ما با محمد (ص) به کجا می انجامد. اکر ما بر او غلبه کردیم تو پاداش خود گرفته ای و اگر او بر ما غالب شد فرصت باقی است. نزد او می روی و قصیده خود انشاد می کنی. اعشی اظهار داشت: از این پیشنهاد بدم نمی آید.
پس ابوسفیان اظهار داشت: ای جماعت قریش. این اعشی است. به خدا قسم اگر پیش محمد (ص) برود و پیرو او بشود همه آتش های عرب را با این کار خود بر سر ما خواهد افروخت. بیایید صد شتر برای او جمع کنید و آنان هم چنین کردند. اعشی شتران را گرفت و به شهر خویش روان شد. اما وقتی به میدان منفوحه رسید شترش او را بر زمین زد و به هلاکت رسانید.
قصیده اعشی در مدح حضرت رسول (ص)
ابیات قصیده به نقل از سایت «الدیوان» چنین است:
أَلَم تَغتَمِض عَیناکَ لَیلَةَ أَرمَدا
وَعادَکَ ما عادَ السَلیمَ المُسَهَّدا
وَما ذاکَ مِن عِشقِ النِساءِ وَإِنَّما
تَناسَیتَ قَبلَ الیَومَ خُلَّةَ مَهدَدا
وَلَکِن أَری الدَهرَ الَّذی هُوَ خاتِرٌ
إِذا أَصلَحَت کَفّایَ عادَ فَأَفسَدا
شَبابٌ وَشَیبٌ وَاِفتِقارٌ وَثَروَةٌ
فَلِلَّهِ هَذا الدَهرُ کَیفَ تَرَدَّدا
وَما زِلتُ أَبغی المالَ مُذ أَنا یافِعٌ
وَلیداً وَکَهلاً حینَ شِبتُ وَأَمرَدا
وَأَبتَذِلُ العیسَ المَراقیلَ تَغتَلی
مَسافَةَ ما بَینَ النَجیرِ فَصَرخَدا
فَإِن تَسأَلی عَنّی فَیا رُبَّ سائِلٍ
حَفِیٍّ عَنِ الأَعشی بِهِ حَیثُ أَصعَدا
أَلا أَیُّهَذا السائِلی أَینَ یَمَّمَت
فَإِنَّ لَها فی أَهلِ یَثرِبَ مَوعِدا
فَأَمّا إِذا ما أَدلَجَت فَتَری لَها
رَقیبَینِ جَدیاً لا یَغیبُ وَفَرقَدا
وَفیها إِذا ما هَجَّرَت عَجرَفِیَّةٌ
إِذا خِلتَ حِرباءَ الظَهیرَةِ أَصیَدا
أَجَدَّت بِرِجلَیها نَجاءً وَراجَعَت
یَداها خِنافاً لَیِّناً غَیرَ أَحرَدا
فَآلَیتُ لا أَرثی لَها مِن کَلالَةٍ
وَلا مِن حَفیً حَتّی تَزورَ مُحَمَّدا
مَتی ما تُناخی عِندَ بابِ اِبنِ هاشِمٍ
تُریحی وَتَلقَی مِن فَواضِلِهِ یَدا
نَبِیٌّ یَری ما لا تَرَونَ وَذِکرُهُ
أَغارَ لَعَمری فی البِلادِ وَأَنجَدا
لَهُ صَدَقاتٌ ما تُغِبُّ وَنائِلٌ
وَلَیسَ عَطاءُ الیَومِ مانِعَهُ غَدا
أَجِدَّکَ لَم تَسمَع وَصاةَ مُحَمَّدٍ
نَبِیِّ الإِلَهِ حینَ أَوصی وَأَشهَدا
إِذا أَنتَ لَم تَرحَل بِزادٍ مِنَ التُقی
وَلاقَیتَ بَعدَ المَوتِ مَن قَد تَزَوَّدا
نَدِمتَ عَلی أَن لا تَکونَ کَمِثلِهِ
وَأَنَّکَ لَم تُرصِد لِما کانَ أَرصَدا
فَإِیّاکَ وَالمَیتاتِ لا تَأکُلَنَّها
وَلا تَأخُذَن سَهماً حَدیداً لِتَفصِدا
وَذا النُصُبِ المَنصوبَ لا تَنسُکَنَّهُ
وَلا تَعبُدِ الأَوثانَ وَاللهَ فَاِعبُدا
وَصَلَّ عَلی حینِ العَشِیّاتِ وَالضُحی
وَلا تَحمَدِ الشَیطانَ وَاللَهَ فَاِحمَدا
وَلا السائِلَ المَحرومَ لا تَترُکَنَّهُ
لِعاقِبَةٍ وَلا الأَسیرَ المُقَیَّدا
وَلا تَسخَرَن مِن بائِسٍ ذی ضَرارَةٍ
وَلا تَحسَبَنَّ المَرءَ یَوماً مُخَلَّدا
وَلا تَقرَبَنَّ جارَةً إِنَّ سِرِّها
عَلَیکَ حَرامٌ فَاِنکِحَن أَو تَأَبَّدا
***
برای مطالعه دیگر قسمت های این پرونده به این نشانی بروید.

1401/11/06
13:32:23
0.0 / 5
307
تگهای خبر: سایت , سفر , فرهنگی , كتاب
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۴ بعلاوه ۲