سلمان كدیور :

در ستایش عدالت

در ستایش عدالت

به گزارش بلك بلاگ نویسنده كتاب بعد از ۲۰ سال اعتقاد دارد نزاع تاریخ بر سر عدل است و ما اگر عدالت را از علی(ع) سلب نماییم این شخصیت كاریزماتیك و فرا انسانی را نمی توانیم برای او متصور شویم.



خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ: نام سلمان کدیور در ادبیات رسانه ای ایران بیشتر از آنکه با داستان نویسی و ادبیات همراه باشد با جریانی به نام عدالتخواهی مشهور اوست. او روزگاری از صاحب منصبان جریان عدالتخواهی در ایران بوده است و امروز هم همچنان نظرات شورمندانه اش درباره «عدالت» بر صدر رسانه ها و بخصوص شبکه های اجتماعی می نشیند. خواندن یک رمان طویل هفتصد صفحه ای از سلمان کدیور با این پیش فرض ها؛ جالب توجه و غافل گیرانه است بخصوص آنکه او از نخستین امتحانش تقریباً موفق هم بیرون آمده است و با اینکه طویل بودن کتاب و زیاد بودن روایات تاریخی کتاب را سخت خوان کرده است؛ اما در مجموع با اثر سرزنده ای روبرو می باشیم که گزارشی از یک مقطع تاریخی بسیار مهم در تاریخ اسلام است. کدیور در گزارش بلک بلاگ به نقل از مهر بار دیگر بر دغدغه های عدالتخواهانه اش تاکید می کند. این رمان در مدرسه رمان شهرستان ادب نگارش شده است و خود این انتشارات هم آنرا به چاپ رسانده است.
اولین نکته ای که پس از خواندن «پس از بیست سال» به ذهن مخاطب معاصری که در جریان احوالات اجتماعی و اقتصادی ایران است می رسد شباهت بسیار دوره های تاریخی روایت شده با دوران ماست. این شباهت گاهی اوقات تعجب آور می شود. این احتمالاً به نوع نگاه شما به تاریخ برمی گردد. اساساً نگاه شما به تاریخ چگونه است؟
واقعیت این است که من نیامدم تاریخی را متناسب با الآن بسازم که این اساسا جعل تاریخ است. خیلی از نویسنده ها و کسانی که تاریخ اسلام را خوانده اند و کتاب «پس از بیست سال» را هم مطالعه کرده اند از حیث سند و آن چیزی که درون مایه تاریخ صدر اسلام است، کتاب را قابل اعتنا دانستند؛ من تاریخ جدیدی نساخته ام که متناسب با زمان حال باشد بلکه یک رنج و درد تاریخی را که درد مستمر تاریخ ما بوده عیان کردم و نشان دادم. این کتاب یا هر کتاب شبیه این را اگر ۱۰۰ سال پیش هم می نوشتند خواننده احساس می کرد برای زمان خودش نوشته شده است. این نظر بنده است که اگر آینده هم نوشته می شد باز هم خواننده احساس می کرد این رمان با زمان خودش متجانس است.
تاریخ ما به خصوص تاریخ پس از اسلام ما، همواره منبعث از حاکمینی بوده که به نام اسلام حکومت کردند حتی اگر آن حاکم متشرع هم نبوده ولی به نام اسلام حکومت کرده است. تقریباً همه حکومت ها پس از اسلام همین استتاریخ ما به خصوص تاریخ پس از اسلام ما، همواره منبعث از حاکمینی بوده که به نام اسلام حکومت کردند حتی اگر آن حاکم متشرع هم نبوده ولی به نام اسلام حکومت کرده است. تقریباً همه حکومت ها پس از اسلام همین است. حتی خون ریزترین آنها مثل مغول ها و غزنوی ها؛ همه این ها هرچند امکان دارد حاکمینی مذهبی نباشند ولی تلاش کردند همواره به نام مذهب حکومت کنند و این مهم ترین وجه قصه ماست. وجه دیگر آن چه در کتاب می بینیم بحث استفاده از مذهب بعنوان ابزار قدرت است، ما این را در «پس از بیست سال» می بینیم و همچنان در تاریخ ما در کل تاریخ ما این یک درد مشترک و هزار و چند صد ساله است. قالب آن هایی که وارد مدار شدند از مذهب بعنوان یک مؤلفه قدرت استفاده کردند و دست به شکلی ابداعات مذهبی یعنی بُلد کردن قسمت هایی از مذهب که تأمین کننده منافع سیاسی باشد، دست زدند. دستاورد این چیست؟ اشرافیت سیاسی، توجیه افعال به نام دین مسائلی که عرض کردم و در کل تاریخ ما وجود دارد
تناسب اتفاقات روایت شده با روایات تاریخی «پس از بیست سال» همه کتاب را تبدیل به نوعینقد اجتماعی گسترده و سراسری می کند. اما بنظر می رسد که این نقد اجتماعی صرفا ساختارها را در نظر گرفته، ساختارهای سیاسی، اقتصادی و مذهبی و جای خالی اشاره به فرهنگ کاملاً احساس می شود؛ درست است که در جاهای مختلفی از کتاب به جهل مردم اشاره می شود ولی همان جهل هم ناشی از ساختارها است. فکر نمی کنید تاکید زیاد روی ساختارهای کلان سبب شده است که از تمرکز بر فرهنگ عامه مردم در آن مقطع اجتماعی خاص که به قول شما همه مقاطع تاریخی پس از اسلام مشابه آن هستند دور شویم؟
اولاً اینکه این یک رمان تاریخی است که متعلق به یک دوره تاریخی هزار و خورده ای سال قبل است؛ یعنی اولاً وقتی می خواهیم از فرهنگ عامه بگوییم باید به این پرسش پاسخ دهیم که فرهنگ عامه ای که از لحاظ زمانی و مکانی متجانس با ما نیست چگونه امکان نزدیک شدن به خویش را می دهد. این خیلی قضیه را پیچیده می کند.
هر چند که من در «پس از بیست سال» تلاش ام بر این بوده است که نشان دهم که همه چیز حتی جوامع و خلق وخوی مردم دارد تغییر می کند. یعنی ما گاهی در داستان برمی گردیم در مورد خلق وخوی عمومی زمان رسول الله (ص) صحبت می نماییم. یکجا خلق وخو و نحوه رفتار و تعاملات فرهنگی، اجتماعی، دینی و باورهای شام را صحبت می نماییم که متأثر از رم، فرهنگی یونانی و افسانه های یونانی است و بین آنها بسیار رایج است. یعنی اینکه تلاش ام این بوده که این انگاره های فرهنگی را در کارم بیاورم. از یکجایی داریم مردم کوفه را می بینیم و روانشناسی مردم، نحوه فرهنگ سیاسی و عامه آنها. تا یک حدی به نظرم به این پرداخته شده است. چون قطعیتی هم در دیدی که ما نسبت به فرهنگ عمومی آن زمان داریم وجود ندارد، همین که در «پس از بیست سال» به آن پرداخته شده، اکتفا می کرد. شاید بیشترین تمرکزم در فرهنگ عامه روی شام بود؛ یعنی روی اخلاقیات مردم شام، سابقه فرهنگی این مردم، تاثیر حکومت های پیشین قبل از اسلام بر مردم که روی آداب، معاشرت و نحوه پوششان، عقاید و خلط این ها با اسلام چه معجونی ساخته است. به نظرم در کار به این پرداخته شده است؛ البته این را باید منتقدین بگویند و اتفاقاً یکی از نقدهایی که در جلسات رونمایی به من شد اینکه من خیلی ریز به مردم شام پرداختم؛ یعنی می توانستم از قبل حذف این ها، حجم رمان را کم کنم؛ یعنی نیاز نبود این قدر روی شام و معاویه و روی ساختارهای جامعه شناسی و فرهنگی و بسترهای عقیدتی این ها کار کنم. تلاشم این بوده؛ اما امکان دارد منتقدین، شما یا فرد دیگر که با دید خود قصه را می خوانند نگاهشان متفاوت باشد.
ما در روایت رمان هایی که بستر تاریخی دارند معمولاً چالش تخیل و عینیت تاریخی را همیشه داریم. به خصوص اینجا که خواننده احساس می کند دارد به شکلی دست نویسنده را می بیند در اینکه مشابهت سازی با وقایع امروز شود شما گفتید که تاریخ سازی نکردید ولی اگر خواننده یک مقدار با شما آشنا باشد و پیش فرض هایی راجع به شما داشته باشد، وقت خواندن دائماً این دست را احساس را می کند. «پس از بیست سال» چه طور با این چالش روبرو شده است؟
قطعاً این طور است. مهم ترین چالش رمان تاریخی همین است. یعنی وقتی بخواهید در چارچوب تاریخ رمان بنویسید به صورت خودبه خود محدود می شوید حالا اگر این تاریخ، تاریخ خاندان (س) باشد این محدودیت خیلی بیشتر و پررنگ تر است و چیزی فرای آن است. نویسنده و تخیل او مانند یک اسب توسن است مثل اسبی است که رَم کرده است و وقتی می آید پشت کار می نشیند و می خواهد بنویسد، مرغ خیالش بدون اینکه هیچ مرزی را بشناسد آغاز به پرواز کردن می کند، ولی وقتی بحث تاریخ باشد دیگر نمی تواند؛ یعنی نمی تواند ۴ نعل روی اسب خیال بنشیند و در آن جهان داستان خود سیر کند بتازاند، ببیند، بشنود و بنویسد. تاریخ این سقف را خیلی محدود می کند این قدرت تخیل که به تعبیر من وحشی است و یعنی جا آرام نمی گیرد و یکجا نمی ماند اینجا محدود می شود. نوشتن از ائمه و معصومین خیلی حساس است و مردم همه نسبت به آنها غیرت دارند و همه کار شما را نقد می کنند، این نیست که نویسنده ها بیایند «پس از بیست سال» را نقد کنند. یک دانش آموز دبیرستانی که فقط کتاب دینی هم خوانده، آن حق را پیدا می کند آن امیرالمؤمنین (ع)، تاریخ اسلام و معاویه ای که دارید می گوئید را بگوید اینجایش ایراد دارد و ندارد. برای همین است نویسنده های ما سراغ این مدل کار نمی روند. هم اینکه نویسنده محدود می شود و هم اینکه از لحاظ آن دیدی که نسبت به خاندان در ایران هست، نویسنده خویش را مواجه با یک خیل عظیمی از منتقدین و اهل نظر می بیند که واقعاً حق دارند نظر دهند؛ یعنی من وقتی در مورد امیرالمؤمنین (ع) می نویسم، از یک انسان شیعه ای که در یک روستایی سر زمینی کار می کند حق دارد پیرامون این نظر دهد و واقعاً نظرش برای من مهم باشد تا یک استاد تاریخ و استاد دانشگاه تاریخ تشیع و تاریخ اسلام؛ همه حق دارند در مورد این کتاب خلاف بسیاری از کارهای دیگر نظر دهند.
اگر در گوگل جستجو کنید شخصیت های «پس از بیست سال» را تا بنویسید سلیم، سلیم بن هشام می آید یعنی گوگل سلیم بن هشام را می شناسد. تا بنویسید هشام، گوگل هشام بن مالک را زیرنویس می کند؛ یعنی خواننده های بسیاری سلیم بن هشام را جستجو کردند بسیار به من پیام دادند که در شهدای کربلا گشتند، ۲، ۳ کتاب دیگر را زیرورو کردند که یک اثری از سلیم بن هشام پیدا کنند و نکردند و وقتی که شنیدند سلیم بن هشام ساخته من است یکه خوردند
قطعاً این هست و بسیار بسیار پررنگ است و گاهی نویسنده را به شدت آزار می دهد. خود شخص من بیشترین چالشی که با خواننده ها دارم این است. اگر در گوگل جستجو کنید شخصیت های «پس از بیست سال» را تا بنویسید سلیم، سلیم بن هشام می آید یعنی گوگل سلیم بن هشام را می شناسد. تا بنویسید هشام، گوگل هشام بن مالک را زیرنویس می کند؛ یعنی خواننده های بسیاری سلیم بن هشام را جستجو کردند بسیار به من پیام دادند که در شهدای کربلا گشتند، ۲، ۳ کتاب دیگر را زیرورو کردند که یک اثری از سلیم بن هشام پیدا کنند و نکردند و وقتی که شنیدند سلیم بن هشام ساخته من است یکه خوردند؛ ناراحت شدند. دوست داشتند بین شهدای کربلا باشد، یا پدرش یا راحیل که ساخته و خلق ذهن نویسنده است. گاهی اوقات حتی واکنش های عاطفی به من نشان می دهند مرا متهم می کنند که شما به شهدای کربلا یکی اضافه کردید، در جلسات نقد من را با لحن تند به بدعت متهم کردند که شما در دین خدا بدعت گذاشتید تاریخ کربلا و عاشورا را تحریف کردید. نویسنده باید بار این ها را تحمل کند. نمی گویم نویسنده بدش می آید یا کسی نباید به نویسنده بگوید، همه حق دارند و من این حق را به همه می دهم که اظهارنظر کنند، ولی معمولاً نویسنده ها نمی آیند خودشان را با این همه مخاطب یا با طیف عظیمی از صاحب نظرها که حق اظهارنظر دارند درگیر کنند. این چالش وجود دارد و یکی از مهم ترین علت هایی که نویسنده ها سراغ این کارها نمی روند همین است. ما کار قابل و خوب دراین زمینه کم داریم.

در «پس از بیست سال» یک مقدار پا را فراتر در خیال گذاشتم. خلاف خیلی از رمان های دیگر خاندان (س) و امیرالمؤمنین (ع) را در کار آوردم؛ یعنی امیرالمؤمنین (ع) در کار حضور و دیالوگ دارد قابل قضاوت است می شود در مورد او قضاوت و فکر کرد. تقریباً این یک قدم جلوتر بوده و به خاطر همین یک قدم هم کلی نکته مثبت و بازخورد مثبت و منفی داشتم. درصورتی که چیزهایی که در قصه دارد گفته می شود تمام صحبت هایی که امیرالمؤمنین (ع) در کار می کند نص است. یک کلمه کم وزیاد نشده، ولی با این وجود حساسیت وجود دارد و امکان دارد این چیزها دافعه داشته باشد. ازاین رو محدودیت تاریخ، نزاع خیال و واقعیت است و نویسنده را در عسر و حرج بسیاری قرار می دهد و پس از آن باید پاسخگوی علمی خیالات باشد؛ یعنی نویسنده یک چیزی را خیال و خلق کرده و نوشته، حالا باید خلق ذهنی خویش را از جنبه تاریخی اثبات کند این هم کار را سخت می کند و هم نویسنده را به چالش وامی دارد.
یک مقدار سبب محافظه کاری خود شما در کتاب هم شده است؛ یعنی زمان نگارش با حدس چنین بازخوردی فکر می کنم کمی به نسبت بقیه شخصیت ها با فاصله نسبت به امیرالمؤمنین (ع) هستیم.. همچنان نزدیک نمی شویم به او. به نسبت شخصیت معاویه که خیلی شخصیت پردازی پیچیده ای دارد و ابعاد و جنبه های مختلف آن درنظر قرار گرفته است. بنظر می رسد حدس بازخوردهای منفی یک مقدار سبب شده که مثلاً وقتی به امیرالمؤمنین (ع) می رسیم تا با فاصله حرکت نماییم.
وافعا چند صحنه است که اساسا احتیاط کردم، چون حساسیت ها را می شناسم. خودم گفتم ما فعلاً می خواهیم یک قدم در چارچوب کارها پیش بگذاریم خاندان (ع) در این کارها حاضرِ غایب بودند، همه دارند در موردشان صحبت می کنند ولی حضور ندارند، غالب کارها این طوری است. حالا یک قدم پیش بگذاریم و خود خاندان (س) هم باشند؛ یعنی همان طوری العیاذ الله قابل قیاس نیستند همان طوری که خواننده واقعه را قیاس می کند نحوه حکومت داری معاویه را قیاس می کند علی را هم می تواند قیاس کند. می تواند بفهمد این ها دو مدل اسلام هستند. دو مدل آدم نیستند، دو مدل زندگی، اسلام و حکومت هستند.
تلاشم این بود خواننده بتواند این دو نفر (امیرالمؤمنین (ع) و معاویه) را قیاس کند. پس نیاز بود امیرالمؤمنین (ع) حاضر داستان باشد و صحبت کند. گاهی در جاهایی من در ذهن امیرالمؤمنین (ع) رفتم یا مثلاً نحوه نشستن ایشان روی اسب ها که در آن حال ایشان به چه فکر می کند؟ یا لحظه ای که پرده خیمه حضرت را کنار می زنند و ایشان را تهدید می کنند که می کشیم و تحویل می دهیم، آنجا بنده جسارتی کردم و در ذهن حضرت رفتم که الآن امام چه حسی دارد ولی بله می شد خیلی فراتر رفت ولی این ابا وجود دارد که بازخوردها کار را متوقف نماید.
این محافظه کاری اما در ترسیم شخصیت خلفای اول و دوم به هیچ وجه وجود ندارد و ما با دید وحدتی پیشرویی در بعد از بیست سال نسبت به آنها مواجهیم. این هم نکته بدیع و تازه ای در داستان است. اینجا از بازخوردها نترسیدید؟ ماجرا حساس تر و حیاتی تر هم هست.
خیلی ها از دوستان مذهبی به من پیام تند دادند که وقتی ما کتاب را می خوانیم از قسمت های خلیفه اول و دوم، احساس منفی به ما دست نمی دهد و این خلاف چیزهایی است که شنیدیم! شما گفتید آنها آدم های مثبت و ساده زیستی بودند و گاهی اوقات از خوبی هایشان گفتید. من بنابر عقیده راسخ خودم شخصاً کاری کردم که کتابم کتابی باشد که اهل سنت هم آنرا بتواند بخواند.
خیلی ها از دوستان مذهبی به من پیام تند دادند که وقتی ما کتاب را می خوانیم از قسمت های خلیفه اول و دوم، احساس منفی به ما دست نمی دهد و این خلاف چیزهایی است که شنیدیم! شما گفتید آنها آدم های مثبت و ساده زیستی بودند و گاهی اوقات از خوبی هایشان گفتید. من بنابر عقیده راسخ خودم شخصاً کاری کردم که کتابم کتابی باشد که اهل سنت هم آنرا بتواند بخواند
نه اینکه واقعاً بخواهم جعلی کنم که باب دل آنها نوشته باشم، خیر. چیزهایی که نوشتم واقعاً اعتقاد خودم بوده است. بحث ها پیرامون ساده زیستی خلیفه دوم واقعاً یک واقعیت تاریخی است. تاریخ به این قضایا شهادت می دهد، ولی متأسفانه یک کلیشه های ذهنی پیرامون تاریخ صدر اسلام وجود دارد که مانع دیدن بعضی از امور می شود. می خواهم بگویم بله، صحبت شما که آیا این سبب می شود ما ملاحظاتی نماییم قطعاًدرست است. اساسا سبب می شود نویسنده ملاحظه کند چون در همین الآنی هم که هست من تقریباً ملاحظه کردم. فقط تلاش کردم یک قدمی را به آرامی به پیش بگذارم و بازخوردهایش را دارم می گیرم که حیطه، حیطه حساسی است. به حق هم هست.
در بخش تاریخی کتاب یعنی بخشی که داریم تاریخ را روایت می نماییم مساله ها و پدیده ها خیلی پیچیده و ذوابعاد هستند و خوب شرح داده می شود ولی وقتی وارد بحث درام می شویم؛ مثلاً بحث عشق ورزی شخصیت اصلی داستان؛ بار پیچیدگی ماجرا افت می کند؛ یعنی یک عشق ساده تر از آن چیزی که باید بین این دو شخصیت باشد تصور می شود، بنظر می رسد در بخش درام و تخیل داستان بار جذابیت افت می کند به سبب اینکه پیچیدگی داستان کم می شود و خیلی ساده انگاری می شود.
البته خودم چنین احساسی را نداشتم که بگویم بحث دراماتیک یا عاشقانه کار نسبت به بُعد تاریخی کار ضعیف تر از آب در آمده؛ نظرات هم متفاوت می باشد و خیلی ها می گویند که اصلاً چرا به آن ماجرای عاشقانه آنقدر زیاد پرداخته ایم. اما در مورد آن تصوری که در ذهن شما به وجود آمده شاید علت اصلی این است که قصد من نوشتن رمان عاشقانه نبوده است. نمی خواهم و هدفم این نیست که یک رمان عاشقانه به مفهوم مصطلح امروزی بنویسم بلکه هدفم از همان عشقی که در این کار گذاشتم و به آن پرداختم این است که نشان دهم یک عشق جسمانی می تواند به یک عشق متعالی تر برسد به یک عشق فرای عشق خاکی زمینی ختم شود. عشق راحیل و سلیم نهایتاً ذوب در خاندان (س) می شود. می خواستم نشان دهم یک عشق می تواند تعالی بخش باشد یک عشق می تواند انسان را بلند کند و اوج دهد عشق لزوماً این نیست که انسان را پست کند؛ مثل عشق های مبتلابه امروزی که انسان را به پستی می کشاند، یک نوع عشق هم هست که می تواند انسان ها را تعالی دهد. ازاین رو از همان اول بنایم این نبود یک رمان عاشقانه به مفهوم مصطلح امروزی بنویسم. اتفاقاً یادم هست یکی از منتقدان پیرامون مساله عشق در کتاب به من می گفت شما به عشق خیلی ساده پرداخته اید، مثلاً چرا عشق در کتاب شما مثلثی نیست، چرا رقیب عشقی وجود ندارد، چرا پیچیده نیست و رقابت و نزاعی وجود ندارد. پاسخم این است که مساله من، اصلاً این نبود. مساله «پس از بیست سال» این نیست که مثلاً رقابت و نزاع بر سر یک زن یا مرد باشد! مساله من چیز دیگری بوده است.

مهم ترین نقطه متمایزکننده این اثر نسبت به آن چیزی که از رمان دینی و تاریخی در ذهن ما است ان درهم تنیدگی خیر و شر است؛ این خیر از ابتدا مشخص نیست که خیر است و این شر هم از ابتدا معلوم نیست که خیر است یا شر. ما در روایت های تاریخی و سریال و رمان های دینی تاریخی که این طور نوشته می شود معمولاً به این شکل نمایش از خیر و شر عادت نداریم. این درهم آمیختگی خیر و شر به نظرم بزرگترین نقطه قوت کار است که آنرا از سایر آثار مشابه جدا می کند.
غالب کسانی که کار را می خوانند؛ به من پیام می دهند و می گویند ما پیش از خواندن این کار فکر می کردیم اگر ما در زمان امیرالمؤمنین (ع) بودیم اساسا با نگاه الآنمان با امیرالمؤمنین (ع) بودیم! ولی با شناختی که الآن از خود داریم و این کتاب به ما نشان داد، اساسا در اردوگاه معاویه بودیم و این کلیشه ذهنی ما به شدت گرفتار چالش شده است. خیلی ها می گفتند ما دیگر نمی گوییم: " ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند! " و مثلاً دیگر کوفیان را سرزنش نمی نماییم چون فهمیده ایم که ما مثل کسی هستیم که گوشه گود نشستیم و می گویم لنگش کن. بله شما علی بن ابی طالب و ابی عبدالله را می بینید با چشم علی را می بینید، مگر می شود علی را ببینید در سپاه معاویه باشید؟! این حاصل تربیت های انتزاعی دینی است که سال های سال روی هم انباشت شده و ما نسبت به خاندان (س) و معاویه و وقایع تاریخی دید انتزاعی، سطحی، قشری و خالی از تحلیل داریم خالی از عمق فکری و پر از احساسات این سبب شده دید ما خیلی ساده انگارانه باشد.
ک بار به دوستانم گفتم که در فلسفه هست که می گویند «تعرف الاشیاء باضدادهم» اشیا را با اضدادشان باید شناخت. وقتی شما می گوئید علی چنان عظمتی دارد باید ضد او؛ معاویه هم بزرگ باشد. شما وقتی علی را می شناسید که معاویه را خوب بشناسید. تا وقتی معاویه را خوب نشناسید هیچگاه نقطه مقابل آن یعنی علی بن ابی طالب را نمی نشناسید
یک بار به دوستانم گفتم که در فلسفه هست که می گویند «تعرف الاشیاء باضدادهم» اشیا را با اضدادشان باید شناخت. وقتی شما می گوئید علی چنان عظمتی دارد باید ضد او؛ معاویه هم بزرگ باشد. شما وقتی علی را می شناسید که معاویه را خوب بشناسید. تا وقتی معاویه را خوب نشناسید هیچگاه نقطه مقابل آن یعنی علی بن ابی طالب را نمی نشناسید. اگر یک نفر فقط سفیدی ببیند، هر چه در مورد سیاهی بگویید درکی ندارد یا برعکس. نقدی که دوستان می نویسند و می گویند که شما به معاویه بیشتر از حضرت علی (ع) پرداختید، دقیقاً همین جا پاسخ داده می شود. این استراتژی تعمدی بوده است چون من معتقدم که وقتی شما معاویه را می شناسید خیلی بهتر می توانید علی را در ذهن خود تعریف کنید تا اینکه مستقیم از علی (ع) بگویم. این درهم تنیدگی خیر و شر واقعیتی است که خیلی ها اذعان کرده اند از آن غرور و منیتی که معمولاً داریم ما را بیرون آورده است.
به همین ترتیب و نسبت، تحولی که در داستان مشاهده می نماییم هم با چیزی که تحت عنوان تحول در سریال ها و رمان دینی می خوانیم. این تحول اولاً دفعی نیست دوم اینکه تمام و کمال نیست گاهی اوقات تا لب مرز می رسد و باردیگر برمی گردد.
بله. در رمان، ایجاد کردن موقعیتی که یک نفر بین خوب و بد انتخاب نماید کار ساده ای است. انتخاب باید بین خوب و خوب تر و یا بد و بدتر باشد. انتخاب باید چالش ذهنی ایجاد کند. تمام شخصیت ها در «پس از بیست سال» حتی غالب شخصیت های فرعی همه در حال تحول هستند حتی شهرها و جامعه دائم در حال تحول اند و همه آدم ها در معرض تصمیم های بزرگ هستند؛ یعنی شما در این کتاب شخصیتی را پیدا نمی کنید که تصمیم گیر و مختار نیست و یک دوراهی بسیار باریک برای تصمیم گیری اش وجود ندارد. روانشناسی این مهم می باشد که وقتی آدم ها تصمیم می گیرند چه توجیهاتی برای خود می آورند. مثلاً ذوالکلاع حمیری شخصاً آدم زاهد و تقریباً تارک الدنیایی بوده است و مقبولیت عمومی داشته ولی وقتی این آدم می خواهد به سمت معاویه و دنیا برود، چه توجیهاتی برای خود دست وپا می کند؟ یا همان هشام. ذاتاً یک طینت پاکی دارد هرچند آلوده شده است. این آدم به خاطر اینکه سمت امیرالمؤمنین (ع) نیاید چه توجیهاتی برای خودش می بافد یا به جهت اینکه با معاویه بماند، عیناً سلیم، راحله، حوراء، حتی زید که در صحرایی، در کشاکش این حق و باطل درگیر می شود. یادش می آید به زمانی که در خانه امیرالمؤمنین (ع) بوده و باز بین حق و باطل در تلاطم است؛ ودر رفت وبرگشت است. آدم ها دائم بین این حق و باطل می روند و می آیند و انگار دائم حق و باطل به همه عرضه می شود و آدم ها دائم دارند تصمیم گیری می کنند که من کدام راه را بروم و کدام مسیر را انتخاب کنم. تلاشم این بوده خواننده با چالش این چنینی روبه رو شود. نمی دانم این چالش چقدر موفق شده در ذهن خواننده ایجاد شود.
البته فکر کنم روی شخصیت های زن داستان از این نظر کمتر سرمایه گذاری کردید. شخصیت ها آنها تقریباً بدون تغییرند و این درهم تنیدگی خیر و شر در آنها دیده نمی گردد.
یکی مثل سلیم تربیت شده مادر خود هست. همه کاره مادر است شخصیتی که سلیم را سلیم کرده و سلیم رادر محیط بسیار آلوده شام حفظ نموده است، مادرش است. یا حتی راحیل که این اوست که سلیم را تهییج و تشویق می کند تا برود و برای او حقیقت را بیاورد. درست است که از لحاظ حجمی جاهایی که زن ها هستند به نسبه کمتر است؛ چون رمان یک رمان جنگی و حماسی است و در چنین جاهایی محیط بیشتر مردانه است ولی در بستر تحولات و اتفاقاتی که می افتد شما می بینید که اگر زن ها مثمرثمر نبودند هدایتگر و فراهم کننده بسترها نبودند، اصلاً بسیاری از اتفاقات در رمان نمی افتد. سلیم بسیاری از تصمیمات را نمی گیرد. اگر آن مادر یا حوراء نباشد سلیم هم یکی مثل برادرش زید است. از لحاظ حجمی بله، ولی از لحاظ بستری تقریباً می توانم بگویم تمام تحولات بر محور زن ها است؛ یعنی زن ها نقش پررنگی برای اتفاق افتادن ها و در رابطه علت و معلولی ماجراها دارند.
ما ۳ شخصیت زن اصلی داریم: ماریه زن زید که تکلیفش معلوم است، حوراء که علی را از نزدیک دیده و یک مدت در یمن با ایشان بوده و یک مدت در خانه علی (ع) بوده است. شاید ثابت قدم ترین ها در زمان، زن ها هستند. محکم ترین آدمی که گرفتار تزلزل نمی گردد حوراء است. گاهی سلیم گرفتار تزلزل می شود ولی حوراء خیر. دقیقاً مثل درخت ریشه داری است که قلباً با تمام وجودش خاندان (س) و علی (ع) را می فهمد ولو اینکه همه عالم ضد علی (ع) شهادت دهند او می گوید برایم فرقی ندارد و ارادتم نسبت به علی کم نمی گردد. همسر سلیم، راحیل که در خانه ذوالکلاع بزرگ شده است تحت تاثیر برادرش منصور بوده است. منصور هم جوانی بوده که وقتی به مدینه می رود متحول می شود و راحیل تحت تاثیر منصور نگاهش به علی، دستخوش تغییر شد البته تثبیت نشد، راحیل هم هنوز بین حق و باطلی قدم می زند. خانه پدرش محل آمد و شد بزرگان است و خودش می گوید یکی می آید علی را مدح و یکی او را تخریب می کند و من همیشه حیران هستم. همین را سند می کند و می گوید برو علی را ببین و بشناس. می گوید خانه پدر من محل نزاع است همه می آیند، یکی علی را مرتبت می دهد یکی او را نازل می کند. راحیل هم برای کشف حقیقت است که سلیم را می فرستد و عازم می کند چون به حقیقت نرسیده است. تنها کسی که مثل درختی محکم است مانند شاقول رمان است کسی که در کل این فتنه ها و طوفان ها مانند درخت ریشه دار محکم است یک شخصیت زن است. شخصیت مادر سلیم است.

و شخصیت ماریه؟
ماریه متأثر از پدرش است. کسی که از وقتی برادرش در ماجرای محاصره دمشق توسط ذوالکلاع کشته شده، کینه گرفته است. ماریه را شاید بتوان شخصیت مقابل حوراء در میل به کینه و انتقام دانست. او دائم می خواهد آتش کینه ها و رقابت های بین خاندانی را تندتر کند و در این رقابت ها همیشه پیروز باشد. جایی در داستان گفته می شود که زید همیشه آدم درستی بود و نسبت به امیرالمؤمنین (ع) محبت داشت. ولی از وقتی که با ماریه ازدواج کرد و در آن خاندان رفت، تاثیر ماریه روی زید سبب شد که این اتفاقات برای زید بیفتد. ماریه از لحاظ شخصیتی و تیپ کسی است که از زنانگی خودش برای رسیدن به امیال خود، تثبیت در قدرت، انتقام گرفتن و کینه ورزی بهره می برد. در پرداختن به این ۳ زن که هر کدام وجه و خاصیتی دارند و هر کدام نماینده فکری ای در زن ها هستند. شاید ماریه یک مقدار تراژیک تر است. البته از لحاظ بار ماجرا خیر، از لحاظ اتفاقاتی که برای او افتاده است. او شخصیت متقارن حوراء در این کار است.
در کتاب بسیار کم صریحاً به مقوله عدالت اشاره می شود ولی می توانیم رمان «پس از بیست سال» را در ستایش عدالت بدانیم؟
قطعاً این است. اصلاً نزاع تاریخ بر سر عدل است. تفاوت معاویه و علی در این نیست که معاویه به نبوت اعتقاد ندارد و علی دارد. منظورم در وجه ظاهر حکومتی است آن چیزی که مردم می بینند و تبلیغ می شود و آن چیزی که مردم از دین دریافت می کنند. در این تفاوتی بین این دو نیست؛ یعنی شما اگر عدالت را از علی سلب کنید این شخصیت کاریزماتیک و فرا انسانی را نمی توانید برای او متصور شوید. یا اگر وجه ضد عدالت بودن معاویه که انسان ها را استعمار و استثمار و تطمیع می کند و فریب می دهد را از او بگیرید اهریمنی به اسم معاویه شکل نمی گیرد؛ «پس از بیست سال» جایی می گوید که این نزاعی است که از نبرد هابیل و قابیل شروع شده است یک نبرد تاریخی که بین ابراهیم (ع) و نمرود، موسی (ع) و فرعون و پیامبر (ص) و ابوسفیان تداوم پیدا کرده است و حالا دارد بین علی (ع) و معاویه تداوم پیدا می کند. بعد عمار جایی می گوید این نزاع در نسل های این ها تداوم دارد. کل نزاع تاریخ، نزاع بر سر فقر و غنا است؛ این اصطلاحی است که حضرت امام (ره) به کار می برد که جنگ، جنگ فقر و غنا است و این دارد کل تاریخ را شکل می دهد. کل تاریخ ما را این نزاع شکل می دهد و پرداختن به این، درد مشترک تاریخی است. ما استادی داشتیم که می گفت عدالت دین مشترک همه بشر است؛ یعنی یک انسان کمونیست، مشرک، لائیک یا بی دین باشد عدالت را درک می کند کسی هم که مسلم باشد عدالت را درک می کند. حضرت هم وقتی می آیند این عدالت را عرضه می کنند و مردم از زاویه عدالت، فوج فوج وارد دین می شوند. این حاصل یک نزاع تاریخی است. نه اینکه حاصل خلق و تعمد من برای این باشد که بخواهم رمان بار عدالت خواهانه داشته باشم.


منبع:

5.0 از 5
1399/03/27
14:34:52
2815
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
X

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۵ بعلاوه ۳