جان های آشنا، ۶

قصیده ای که صله اش ردای پیغمبر(ص) بود

قصیده ای که صله اش ردای پیغمبر(ص) بود

به گزارش بلک بلاگ، کعب بن زهیر خونش هدر بود به خاطر سرودن ابیاتی در مذمت اسلام آوردن برادرش. اما پشیمان شد و قصیده معروف بانت سعاد را در مدح پیغمبر سرود. پیامبر ردای خویش را به خاطر بیتی از این قصیده بدو بخشید.



خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: در بخش های اول و دوم این پرونده اشاره شد که پیغمبر مکرم اسلام (ص) به سبب آنکه به نیکی فرهنگ عرب را می شناخت و می دانست که شعر در آن چه جایگاه والایی دارد، برای امر پیشبرد اسلام و خنثی کردن تبلیغات دشمنان شاعران را به نزد خویش فرا می خواند. او (ص) که زبان زهرناک حسان بن ثابت را به خوبی می شناخت، وی را به نزد خویش فراخواند و همو جایگاهی والا میان مسلمانان یافت. پیغمبر (ص) همینطور در بخشیدن گناهان شاعران هم به شرط آنکه هنر خویش را در خدمت اسلام قرار دهند، همیشه پیش قدم بود.
شاعران مخضرم و زهیر بن ابی سلمی
آغاز دعوت پیغمبر (ص) جزیرةالعرب با اتفاقی شگرف از نظر تمدنی مواجه گردید. با این دعوت بشریت از مرحله اساطیری به مرحله تاریخی خود رسید. این دعوت جان های آشنا را هدف قرار داد و آنها را بدل به زندگان بیدار کرد. شعرای عرب جاهلی در زمره حکیمان و کاهنان بودند. برخی از آنها اسلام را درک نکردند، اما بعدها در لسان پیامبر (ص) و بعضی از ائمه (ع) جایگاهی ویژه یافتند. چنانکه می دانیم امروءالقیس یکی از برترین شاعران عرب جاهلی بود که قبل از اسلام وفات یافت و معلقه او هم بر کعبه نصب شده بود. او و شعرش که محشون از لغات زنده و مرده عرب بود، بعد از اسلام جایگاه ویژه ای پیدا کردند و حتی حضرت امیر (ع) هم شعر او را ستود.
اما امروءالقیس فرصت درک اسلام را نیافت. ازاین رو همچون شاعران مُخَضرَم نیست. شاعران مخضرم به کسانی گفته می شود که در هر دو دوره جاهلیت و اسلام زیست کرده و هر دو دوره را درک کرده اند. همچون این شاعران زُهیر بن ابی سلمی مزنی است که یکی از مشهورترین شاعران عرب در دوران جاهلیت بود و به همراه نابغه ذبیانی و امروءالقیس همچون شهسواران شعر عرب به شمار می آمد. معلقه او هم در کعبه قرار داشت. زهیر به خانواده ای تعلق داشت که همه اعضای آن شاعر همچون پدر و دایی هایش بودند. به نوشته دکتر ژان محمد عبدالجلیل در کتاب «تاریخ ادبیات عرب» او با آنکه در آغاز دعوت پیامبر مکرم اسلام (ص) هنوز در قید حیات بود اما به اسلام نگروید. حتی گفته اند که پیامبر اسلام از زبان زهرناک او بیمناک بود، اما او به پشتیبانی ثروتی که پیوسته به وسیله سخاوتمندی های ممدوحان صاحب مقام کثرت می یافت، شرافتمندانه زیست.
زهیر هرچند هنر شاعرانه خویش را در همه فنونی که در شعر کهن عرب مرسوم بود، یعنی مدح، هجا، وصف و… به کار گرفت، اما همچون شعرای حکیم بود. وی در همه احوال شخصیت واقعی خویش را حفظ می کرد: یعنی شاعری جدی، آرام و سنجید باقی می ماند. دوست نداشت در مدح اغراق ورزد، در هجا سخن ناسزا بگوید و در عشق بی حرمتی کند. تقریبا همیشه در اشعار خود ضرب المثل ها و عبارات پندآمیزی داخل می کرد که شهادت از تفکر اخلاقی او دارد. اسلوب او هم سنجیده و آرام است.
اشاره شد که زهیر و قبیله اش مشرک بودند، هرچند که زهیر سجایای اخلاقی بسیاری داشت. معلقه زهیر سرشار از پند و اندرز است و بخصوص ابیات آخرش که می شود آنها را در زمره ادبیات تعلیمی به شمار آورد. اما ابیات ۲۵ و ۲۶ این معلقه اعجاب انگیز است و مخاطبان در آن با نام خدا و روز حساب مواجه می شوند و این ابیات نزدیکی بسیاری با اندیشه اسلام دارد. این دو بیت را به نقل از کتاب «معلقات سبع» با ترجمه زنده یاد عبدالمحمد آیتی (از سازمان انتشارات اشرفی به تاریخ دهم تیر ۱۳۳۷) بخوانید:
فَلاَ تَکْتُمُنَّ اللهَ مَا فِی نُفُوسِکُمْ * لِیَخْفَی وَمَهْمَا یُکْتَمِ اللهُ یَعْلَمِ
یُؤَخَّرْ فَیُوضَعْ فِی کِتَابٍ فَیُدَّخَرْ * لِیَوْمِ الحِسَابِ أَوْ یُعَجَّلْ فَیُنْقَمِ
اندیشه ناپاک خویش را از خدای در دل پنهان نکنید که هرچه در دل پنهان دارید خدا به آن آگاه است.
گناهکاران را از عذاب خداوند رهایی نیست. یا اعمالشان را در نامه ای ثبت می کند و برای روز رستاخیز نگه می دارد و یا آنکه خداوند در همین دنیا از آنها انتقام می ستاند.
دکتر شوقی ضیف در کتاب «تاریخ ادبی عرب: العصر الجاهلی» به این ابیاتی او اشاره کرده و نوشته که زهیر همچون حنیفان و شک آوران در حقانیت بت پرستی بوده است. اما معلقه زهیر بسیار زیبا و دلنشین است و خواندن متن عربی آن هم شوقی دلنشین را به دل مخاطب می دهد. برای مطالعه آن میتوان به کتاب معلقات سبع رجوع کرد که متن اصلی ابیات هم در کنار ترجمه آن آمده است.
پسران زهیر: کعب و بُجَیر
اشاره شد که زهیر هرچند شاعری اخلاقمدار بود و شعرش سرشار از حکمت، اما به اسلام نگروید و متأسفانه فضیلت اسلام از او فوت شد. با این اوصاف اما قصه گرویدن پسرانش به اسلام، دلکش است و ماندگار در تاریخ. از پسران او نخست این بُجَیر بود که به اسلام گروید و همچون اصحاب حضرت مصطفی (ص) قرار گرفت. پس او هم همچون شاعران مخضرم است که جانش همچون آشنایان شد. او بعد از اسلام به میان قبیله خود رفت و مورد نکوهش برادرش قرار گرفت و کعب در قصیده ای زشت اسلام آوردن او را مذمت کرد.
بُجَیر بعد از آن به مدینه و نزد حضرت (ص) رفت و با زبان و شمشیرش به دفاع از اسلام پرداخت. وی در غزوه های مهمی همچون خیبر و حنین همراه حضرت مصطفی (ص) بود و ضمن آن با سرودن اشعاری حماسی روحیه جهاد را به کالبد مسلمانان می دمید و آنها را به حمایت هرچه بیشتر تهییج می کرد.
بُجَیر اما قصیده کعب در مذمت خویش را برای پیامبر (ص) خواند و زشتی این قصیده سبب شد تا پیامبر (ص) خون کعب را هدر اعلام نماید و ریختن این خون بر هرکس که بدو دست پیدا می کرد حلال و مباح بود. در سال نهم هجرت بُجَیر کعب را به توبه دعوت کرد و اظهار داشت که پیامبر (ص) از مخالفان خود هرکس را که توبه کند می بخشد، والا کعب باید منتظر مرگ باشد.
مرده ای که بیدار شد
کعب که از کشته شدن ترسیده بود، قصیده ای معروف در مدح و نعت حضرت مصطفوی (ص) سرود و ناشناس به مدینه رفت. روایت است که هنگام نماز بامداد به مسجد و نزد پیغمبر (ص) رفت و بدون آنکه خویش را معرفی نماید دست در دست پیغمبر (ص) گذاشت و اظهار داشت که یا محمد (ص) کعب توبه کرده و اسلام آورده است، آیا توبه او قبول است؟ پیغمبر (ص) فرمود که توبه او پذیرفته است. آنگاه بود که کعب خویش را شناساند و پیغمبر (ص) زینهار او را پذیرفت و بعد قصیده خویش را خواند که بیت اول آن چنین است:
بانَت سعادُ؛ فقلبی الیوم متبولُ * مُتّیمٌ إثرَها، لم یُفدَ مکبولُ
سعاد رفت و قلب من امروز اسیر او شده و فدیه ای برای آزادی او داده نشده است.
گویا سعاد اسم همسر کعب بود و او به سنت عرب جاهلی در قصیده خود اول شکایت از معشوقش را کرده است. اما این قصیده به اسم دو کلمه اول آن معروف شد و الان هم در منابع از این قصیده با نام «بانت سعاد» یاد می شود. اما این قصیده نام مشهور دیگری هم دارد: «البرده» و قصه آن چنین است که روایت کرده اند کعب هنگام خواندن قصیده خود نزد پیغمبر (ص) به این بیت شاهکار رسید:
إنَّ الرَّسُولَ لَنورٌ یُسْتَضاءُ بِهِ * مُهَنَّدٌ مِنْ سُیوفِ اللهِ مَسْلُولُ
ترجمه این بیت خیلی سخت است. شاید بتوان این گونه مفهوم کرد که «پیامبر (ص) شمشیری است نورانی و درخشان از شمشیرهای هندی و از شمشیرهایی الهی که از نیام بیرون آمده.» یا این گونه که «پیامبر (ص) شمشیری است بران مثل شمشیرهای هند که از نیام خدا بیرون آمده تا روشنایی بخشد.
روایت است که پیغمبر (ص) وقتی این بیت را از زبان کعب شنید به سبب اظهار خوشنودی ردایی را که بر تن مبارک داشت به دوش کعب افکند. به لطف این قصیده و این ردا نام کعب بن زهیر در خاطره ها و تاریخ جاویدان ماند. شاعران بسیاری به استقبال یا تخمیس آن رفتند و نوازندگان بارها آنرا با ساز خود روایت کردند. منتقدان و راویان ادب بعدها بارها به این قصیده پرداختند. با این همه اما به باور دکتر عبدالجلیل این قصیده بیشتر به عصر جاهلی متعلق می باشد تا عصر اسلام.
شاعر بعد از مقدمه سنتی خود در رابطه با معشوق و هجران و بی وفایی او به وصف اشتر خود می پردازد و قدرت و توان وی در تحمل گرما و خستگی را می ستاید. سپس به مبحث اصلی می پردازد که همانا مدح حضرت رسول (ص) است و پوزش از او به سبب ابیات سخیفی که پیش تر سروده بود. بعد از آن از همراهان مکی حضرت (ص) که از مکه به مدینه مهاجرت کرده بودند تمجید می کند. در این قصیده شاعر هنوز از مکتب اسلام که شاید از سر ترس به آن گرویده صحبتی نمی کند، چون که آنرا نمی شناسد و هنوز تعلیم ندیده است و اتفاقاً همین مساله سبب شده تا این قصیده تحریف نشود. ارزش ادبی این قصیده اما بسیار بالا بود و حتی بعضی از سخن سنجان آنرا بهتر از اشعار حسان بن ثابت (شاعر پیغمبر (ص) دانسته اند. با این اوصاف اما کعب بعدها از پیروان حضرت امیرالمومنین (ع) شد و همچون شعرای شیعه درآمد و این نشان از طریق درست کعب در بعد از اسلام دارد.
ردای پیغمبر (ص) بعنوان عامل تفاخر میان پسران کعب هم باقی ماند و این پسران هم خود شاعر بودند. اما بعدها معاویه پسران کعب را فریفت و ردا را از آنها خریداری کرد. کعب در سال ۲۶ قمری وفات یافت، در حالیکه نام خود شعرش جاویدان شد و در طول تاریخ شروح گوناگونی بر آن نوشتند. ابیات قصیده «بانت سعاد» را در ادامه بخوانید:
قصیده بانت سعاد (البرده)
بانَت سعادُ؛ فقلبی الیوم متبولُ * مُتّیمٌ إثرَها، لم یُفدَ مکبولُ
و ما سعادُ، غداه البین، اذا رحلوا * إلّا أغنُّ، غضیضُ الطزف مکحولُ
تجلو عوارضَ ذی ظلم، اذا ابتسمت * کأنُه منهلٌ بالراحِ، معلولُ
شُجَّت بذی شبمٍ من ماءٍ محنیهٍ * صافٍ بأبطحَ، أضحی و هو مشمولُ
تَنفی الریاحُ القذی عنه، و أفرطهُ * من صوب ساریهٍ، بیضٌ یعالیلُ
أکرم بها خلهً، لو أنّها صَدَقَت * موعودَها، أو لوَ أنَّ النُصحَ مقبولُ
لکنَّها خُلَّهٌ قد سیطَ من دمها * فجعٌ، و وَلَعٌ، و إخلافٌ، و تبدیلُ
فما تدومُ علی حالٍ تکونُ بها * کما تلوَّن فی أثوابها الغولُ
ولا تَمَسَّکُ بالعَهْدِ الذی زَعَمْتْ * إلاَّ کَما یُمْسِکُ الماءَ الغَرابِیلُ
فلا یَغُرَّنْکَ ما مَنَّتْ وما وَعَدَتْ * إنَّ الأمانِیَّ والأحْلامَ تَضْلیلُ
کانَتْ مَواعیدُ عُرْقوبٍ لَها مَثَلا * وما مَواعِیدُها إلاَّ الأباطیلُ
أرْجو وآمُلُ أنْ تَدْنو مَوَدَّتُها * وما إِخالُ لَدَیْنا مِنْکِ تَنْویلُ
أمْسَتْ سُعادُ بِأرْضٍ لایُبَلِّغُها * إلاَّ العِتاقُ النَّجیباتُ المَراسِیلُ
ولَنْ یُبَلِّغَها إلاّغُذافِرَهٌ * لها عَلَی الأیْنِ إرْقالٌ وتَبْغیلُ
مِنْ کُلِّ نَضَّاخَهِ الذِّفْرَی إذا عَرِقَتْ * عُرْضَتُها طامِسُ الأعْلامِ مَجْهولُ
تَرْمِی الغُیوبَ بِعَیْنَیْ مُفْرَدٍ لَهِقٍ * إذا تَوَقَّدَتِ الحَزَّازُ والمِیلُ
ضَخْمٌ مُقَلَّدُها فَعْم مُقَیَّدُها * فی خَلْقِها عَنْ بَناتِ الفَحْلِ تَفْضیلُ
غَلْباءُ وَجْناءُ عَلْکوم مُذَکَّرْهٌ * فی دَفْها سَعَهٌ قُدَّامَها مِیلُ
وجِلْدُها مِنْ أُطومٍ لا یُؤَیِّسُهُ * طَلْحٌ بضاحِیَهِ المَتْنَیْنِ مَهْزولُ
حَرْفٌ أخوها أبوها مِن مُهَجَّنَهٍ * وعَمُّها خالُها قَوْداءُ شْمِلیلُ
یَمْشی القُرادُ عَلیْها ثُمَّ یُزْلِقُهُ * مِنْها لِبانٌ وأقْرابٌ زَهالِیلُ
عَیْرانَهٌ قُذِفَتْ بالنَّحْضِ عَنْ عُرُضٍ * مِرْفَقُها عَنْ بَناتِ الزُّورِ مَفْتولُ
کأنَّما فاتَ عَیْنَیْهاومَذْبَحَها * مِنْ خَطْمِها ومِن الَّلحْیَیْنِ بِرْطیلُ
تَمُرُّ مِثْلَ عَسیبِ النَّخْلِ ذا خُصَلٍ * فی غارِزٍ لَمْ تُخَوِّنْهُ الأحالیلُ
قَنْواءُ فی حَرَّتَیْها لِلْبَصیرِ بِها * عَتَقٌ مُبینٌ وفی الخَدَّیْنِ تَسْهیلُ
تُخْدِی عَلَی یَسَراتٍ وهی لاحِقَهٌ * ذَوابِلٌ مَسُّهُنَّ الأرضَ تَحْلیلُ
سُمْرُ العَجایاتِ یَتْرُکْنَ الحَصَی زِیماً * لم یَقِهِنَّ رُؤوسَ الأُکْمِ تَنْعیلُ
کأنَّ أَوْبَ ذِراعَیْها إذا عَرِقَتْ * وقد تَلَفَّعَ بالکورِ العَساقیلُ
یَوْماً یَظَلُّ به الحِرْباءُ مُصْطَخِداً * کأنَّ ضاحِیَهُ بالشَّمْسِ مَمْلولُ
وقالَ لِلْقوْمِ حادِیهِمْ وقدْ جَعَلَتْ * وُرْقَ الجَنادِبِ یَرْکُضْنَ الحَصَی قِیلُوا
شَدَّ النَّهارِ ذِراعا عَیْطَلٍ نَصِفٍ * قامَتْ فَجاوَبَها نُکْدٌ مَثاکِیلُ
نَوَّاحَهٌ رِخْوَهُ الضَّبْعَیْنِ لَیْسَ لَها * لَمَّا نَعَی بِکْرَها النَّاعونَ مَعْقولُ
تَفْرِی الُّلبانَ بِکَفَّیْها ومَدْرَعُها * مُشَقَّقٌ عَنْ تَراقیها رَعابیلُ
تَسْعَی الوُشاهُ جَنابَیْها وقَوْلُهُمُ * إنَّک یا ابْنَ أبی سُلْمَی لَمَقْتولُ
وقالَ کُلُّ خَلیلٍ کُنْتُ آمُلُهُ * لا أُلْهِیَنَّکَ إنِّی عَنْکَ مَشْغولُ
فَقُلْتُ خَلُّوا سَبیلِی لاَ أبالَکُمُ * فَکُلُّ ما قَدَّرَ الرَّحْمنُ مَفْعولُ
کُلُّ ابْنِ أُنْثَی وإنْ طالَتْ سَلامَتُهُ * یَوْماً علی آلَهٍ حَدْباءَ مَحْمولُ
أُنْبِئْتُ أنَّ رَسُولَ اللهِ أَوْعَدَنی * والعَفْوُ عَنْدَ رَسُولِ اللهِ مَأْمُولُ
وقَدْ أَتَیْتُ رَسُولَ اللهِ مُعْتَذِراً * والعُذْرُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ مَقْبولُ
مَهْلاً هَداکَ الذی أَعْطاکَ نافِلَهَ * الْقُرْآنِ فیها مَواعیظٌ وتَفُصیلُ
لا تَأْخُذَنِّی بِأَقْوالِ الوُشاه ولَمْ * أُذْنِبْ وقَدْ کَثُرَتْ فِیَّ الأقاویلُ
لَقَدْ أقْومُ مَقاماً لو یَقومُ بِه * أرَی وأَسْمَعُ ما لم یَسْمَعِ الفیلُ
لَظَلَّ یِرْعُدُ إلاَّ أنْ یکونَ لَهُ مِنَ * الَّرسُولِ بِإِذْنِ اللهِ تَنْویلُ
حَتَّی وَضَعْتُ یَمینی لا أُنازِعُهُ * فی کَفِّ ذِی نَغَماتٍ قِیلُهُ القِیلُ
لَذاکَ أَهْیَبُ عِنْدی إذْ أُکَلِّمُهُ * وقیلَ إنَّکَ مَنْسوبٌ ومَسْئُولُ
مِنْ خادِرٍ مِنْ لُیوثِ الأُسْدِ مَسْکَنُهُ * مِنْ بَطْنِ عَثَّرَ غِیلٌ دونَهُ غیلُ
یَغْدو فَیُلْحِمُ ضِرْغامَیْنِ عَیْشُهُما * لَحْمٌ مَنَ القَوْمِ مَعْفورٌ خَرادیلُ
إِذا یُساوِرُ قِرْناً لا یَحِلُّ لَهُ * أنْ یَتْرُکَ القِرْنَ إلاَّ وهَوَمَغْلُولُ
مِنْهُ تَظَلُّ سَباعُ الجَوِّضامِزَهً * ولا تَمَشَّی بَوادِیهِ الأراجِیلُ
ولا یَزالُ بِوادیهِ أخُو ثِقَهٍ * مُطَرَّحَ البَزِّ والدَّرْسانِ مَأْکولُ
إنَّ الرَّسُولَ لَنورٌ یُسْتَضاءُ بِهِ * مُهَنَّدٌ مِنْ سُیوفِ اللهِ مَسْلُولُ
فی فِتْیَهٍ مِنْ قُریْشٍ قالَ قائِلُهُمْ * بِبَطْنِ مَکَّهَ لَمَّا أسْلَمُوا زُولُوا
زالُوا فمَا زالَ أَنْکاسٌ ولا کُشُفٌ * عِنْدَ الِّلقاءِ ولا مِیلٌ مَعازیلُ
شُمُّ العَرانِینِ أبْطالٌ لُبوسُهُمْ * مِنْ نَسْجِ دَأوُدَ فی الهَیْجَا سَرابیلُ
بِیضٌ سَوَابِغُ قد شُکَّتْ لَهَا حَلَقٌ * کأنَّها حَلَقُ القَفْعاءِ مَجْدولُ
یَمْشونَ مَشْیَ الجِمالِ الزُّهْرِ یَعْصِمُهُمْ * ضَرْبٌ إذا عَرَّدَ السُّودُ التَّنابِیلُ
لا یَفْرَحونَ إذا نَالتْ رِماحُهُمُ * قَوْماً ولَیْسوا مَجازِیعاً إذا نِیلُوا
لا یَقَعُ الطَّعْنُ إلاَّ فی نُحورِهِمُ * وما لَهُمْ عَنْ حِیاضِ الموتِ تَهْلیلُ
***
برای مطالعه دیگر قسمت های پرونده جان های آشنا به این نشانی بروید.

1401/11/29
12:56:34
0.0 / 5
304
تگهای خبر: خرید , فراخوان , كتاب
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۵ بعلاوه ۱