دومین كتاب از لشكر زینبیون با عنوان شین طوفان منتشر گردید
بلك بلاگ: كتاب شین طوفان دومین كتاب از شهدای دلیر لشكر زینبیون همزمان با بازگشت پیكر شهید مدافع حرم ثاقب حیدر از شهدای لشكر زینبیون توسط انتشارات شهید كاظمی منتشر گردید.
به گزارش بلك بلاگ به نقل از مهر، شهید ثاقب حیدر با نام جهادی «كربلا»، در روستای بوركی منطقه پاراچنار پاكستان به دنیا آمد. محیط مذهبی پاراچنار و فرهنگ شیعی مردم منطقه خصوصاً خانواده ثاقب، از همان كودكی در جان و روح او رسوخ كرد و با تمام شور و شیطنت های بی پایانی كه داشت، پابه پای پدرش در هیئت ها و فعالیت های دینی و مذهبی شركت می كرد.
با شروع جنگ های داخلی پاكستان و حملة وهابیت به منطقة شیعه نشین پاراچنار، ثاقبِ سیزده ساله اسلحه به دست گرفت و برای دفاع از مردم بی پناه و مظلوم به پا خاست. مخالفت خانواده به خاطر سن كم، تأثیری در ارادة او نداشت و گاه با پدر در یك جبهه می جنگید. ثاقب در این جنگ ها بارها مجروح شد و از همان زمان شجاعت و شهامت بی نظیر او زبانزد همه بود.
با فروكش كردن جنگ های داخلی و رفع خطر وهابیت، پدر و عموها ثاقب را به دبی نزد عموی دیگرش فرستادند تا از جنگ و خطر دور شود. وی در دبی صاحب یك تویوتا و بعد یك اتوبوس شد و آغاز به كار كرد. اما زندگی مرفه و درآمد بالای ثاقب، هیچگاه او را از فكر دشمن و حفظ اسلام ناب دور نكرد.
در دبی بود كه خبر حملة تكفیری ها به سوریه و قتل و غارت وحشیانة آنها را شنید. از همانجا در نخستین فرصت و بی خبر، خودرا به اعزام رساند و جزو مدافعین حرم پا به سوریه گذاشت. تجربة جنگی و شجاعت و اعتقاد راسخ او، خیلی زود توجه فرماندهان را جلب كرد و در عملیات ها و شناسایی های خطیر نقش آفرینی نمود.
كربلا حدود یك سال در سوریه در مقابل تكفیری ها ایستاد و با شهامت جنگید و سرانجام زمانی كه منتظر تولد نخستین فرزندش بود، هنگامی كه همراه شهید محمد جنتی، فرمانده لشكر زینبیون برای شناسایی یكی از مناطق مهم عملیاتی رفته بود، به كمین تكفیری ها برخورد كردند و بعد از نبردی نابرابر، غریبانه به شهادت رسیدند.
در قسمتی از این كتاب می خوانیم:
كربلا آماده ی شلیك می شد كه ناگهان صفیر خمپاره ای گوشش را خراشید. زمین زیر پایشان لرزید و زمان متوقف گردید. هیچ صدایی به گوشش نمی رسید. یعنی جنگ تمام شده بود!؟ چرا روی زمین خوابیده بود؟ می خواست از جا برخیزد؛ اما بدنش كوفته و بی حس بود. نگاهی به اطراف انداخت. از زمین، دود و آتش و خاك به هوا برمی خاست. كم كم صداها و هیاهوی اطراف بیشتر شد. موج انفجار او را پرت كرده بود. یك لحظه ذهنش به سرعت به كار افتاد: «مطهر… سرتاج…»
به زحمت از جا بلند شد. درد و سوزش از همه جای بدنش فریاد می كشید. كشان كشان خودرا به مطهر رساند. مطهر و سرتاج روی زمین افتاده بودند. تمام چهره و پیكرشان خونین بود. فریاد زد… فریاد زد…؛ اما پاسخی نشنید. دیگر هیچ دردی حس نمی كرد. انگار تهی شده بود. كربلا كنار مطهر شكست. سرش را در آغوش گرفت. نمی دانست هوا را خاك و غبار گرفته یا چشمانش تار می بیند! شاید هم پرده ی اشك نمی گذاشت ببیند. امروز چندم بود؟ هشتم! روز جوان ارباب… شب تاسوعا… تاسوعا…! روزِ «إنكسرَ ظَهری»! كربلا شكست كنار پیكر مطهر… علمدار زینبیون بر خاك افتاده بود و او صدای «الله اكبر» لشكر شام را می شنید. «الشام… الشام… الشام…»
كتاب «شین طوفان» زندگی نامه داستانی شهید ثاقب حیدركربلا دومین كتاب از شهدای دلیر لشكر زینبیون در قطع رقعی در ۲۸۰ صفحه به قلم طاهره آقازاده همزمان با بازگشت پیكر شهید مدافع حرم ثاقب حیدر از شهدای لشكر زینبیون توسط انتشارات شهید كاظمی منتشر گردید
منبع: بلك بلاگ
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب