افسانه های مردم ایران، ۱
آق تنگلی
بلك بلاگ: خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)- افسانه های مردم ایران
پسری بود به اسم آق تُنگُلی كه با مادرش زندگی می كرد. یك روز به مادرش اظهار داشت: «ننه جان دلم آش سركه می خواهد». مادرش اظهار داشت: « تو برو سركه بیار تا من برات آش بپزم». او رفت كه سركه بیاورد در راه به كلاغی برخورد. كلاغ به او اظهار داشت: «كجا می روری». او اظهار داشت: «می روم از خانه قاضی سركه بدزدم.» كلاغ اظهار داشت: «من هم می آیم». همین طور رفتند تا در راه به یك گربه، یك سگ، و یك زنبور رسیدند كه همگی با هم همراه شدند.
وقتی به خانه قاضی رسیدند، شب شده بود. سگ پشت درخت ها خوابید. كلاغ رفت و روی یك درخت نشست. زنبور خویش را در یك قوطی كبریت قایم كرد. گربه هم رفت و توی اجاق خوابید. آق تنگلی هم رفت توی خمره برای دزدیدن سركه.
قاضی از سر و صدا بیدار شد و زن خویش را بیدار كرد و اظهار داشت كه یكی دارد سركه می دزدد. زن رفت كه كبریت را بردارد، زنبور به دستش زد و اظهار داشت: « آخ دستم! مرده شور سركه تو را ببرد. خودت برو ببین چه خبره!»
قاضی اظهار داشت: «برو از اجاق آتش بردار و چراغ را روشن كن». زن رفت از اجاق آتش بردارد كه گربه او را چنگ زد. زن به حیاط رفت و اظهار داشت: «خدایا این چه بساطیه امشب كه به آن گرفتار شده ام.» كه كلاغه از بالای درخت پرید و او را نوك زد. زن آمد در حیاط را باز كند و بگذارد و برود كه سگ پاچه او را گرفت.
آق تنگلی كوزه خویش را پر از سركه كرد و آمد با رفقایش به خانه ننه اش رفتند. ننه او برایش آش سركه پخت و با رفقایش نشتند به خوردن آش.
نمونه ای از نثر قصه به لهجه خراسانی: یَكِ بود یَكِ نبود. غیر از خدا هیشكِه نبود. یَكِ آق تنگلی بود. یكِ ننه داش. یَكَ روز به ننش گُفْ: «ننه جان، مو آش سركه مُخام». ننش بِزِشْ گف: «برو سركه شَهْ بیار تا مویمْ بَرِت آش بِپزُم.» آق تنگلی به ننش گف: «تو آش رَهْ بار بِذار مَویْم الان مُرُم سركه می بَرُم.» ای رَهْ گفت و رفت و رفت و رفت تویِ را یَكَ كُلاغِهْ رسید. كلاغه بزش گف: « آق تنگلی كجا مِری؟» آق تنگلی گف: « مُرُم از خَنَهْ ی آخونُدم یَك كَمِهْ سركه بُدُزدم.» اظهار داشت: «مویَم میام.»
در توضیح علی اشرف درویشیان و رضا خندان مهابادی درباره این قصه در كتاب «فرهنگ افسانه های مردم ایران» كه در نشر ماهریس انتشار یافته، آمده است: قصه «آق تنگلی» همچون قصه هایی است كه در آن روح همكاری و اتحاد برای انجام هدفی به چشم می خورد. گرچه روایت جا افتاده تری از این قصه در كتاب «افسانه ها، نمایشنامه ها و بازی های كردی» تحت عنوان «لاك پشت و دوستانش» آمده؛ اما قصه آق تنگلی هم با داشتن رنگ خاص محلی دارای خصوصیت چشم گیری است. مسأله مهم و اساسی در این قصه و روایت های دیگر آن، استفاده از خواص و استعدادهای ویژه اشیاء و حیوانات است. مثلا در این قصه، گربه و سگ، كلاغ و زنبور هركدام مطابق استعداد و توانایی خود در پیشبرد اهدافشان همكاری می كنند. این قصه به زبان شیرین محلی خراسانی نوشته شده كه خواندن آن لذتی بیشتر از خود قصه دارد.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب