جان های آشنا، ۹

ترانه ها و آوازهایی که شیطان به موسیقیدان شهیر ایرانی آموخت

ترانه ها و آوازهایی که شیطان به موسیقیدان شهیر ایرانی آموخت

بلک بلاگ: در شب های 687 و 688 هزار و یکشب شهرزاد قصه ایی از همنشینی ابراهیم موصلی و شیطان نقل می کند که در آن شیطان آوازی را به این شاعر و موسیقیدان ایرانی دربار هارون الرشید آموزش می دهد.



خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: «هزار و یکشب» آئینه تمام نماییست از زندگانی و اندیشه مردمان رنگارنگ جامعه ای در برگیرنده اقوام و ملت های مختلف در سراسر قرون وسطی و آمیزه ای است از افکار بلند و شهیر و همین طور کارهایی ننگین و شرم آور. به قول مسعود میری در کتاب «این هزار و یکشب لعنتی»: (منتشر شده توسط نشر نگاه به سال ۱۳۹۷) «قصه ها زندگی اند، خوبند و بد.» بنابراین «هزار و یکشب» هم نمایشگر شادخواری و لذت جویی و عشرت طلبی و کامرانی صاحبان زر و زور است و هم نقش پرداز تلاش و معاش مردم رنج دیده و ستم کشیده ای که سقف خانه شان آسمان بود.
در باب «هزار و یکشب» و ریشه های ایرانی و هندی آن
جلال ستاری در کتاب «افسون شهرزاد؛ پژوهشی در هزار افسان» نوشته است که «هزار و یکشب» اصلیتی هندی داشته و در زمان خسرو انوشیروان (۵۳۱ -۵۷۹) از زبان سانسکریت به فارسی پهلوی ترجمه شده است. پس متنی که حالا در دست هست ریشه ای هندی و ایرانی دارد. در قرن سوم هجری و بعد از تأسیس بیت الحکمه و رونق بغداد به عنوان مرکز علم، متن فارسی «هزار و یکشب» به عربی برگردان می شود.
به استناد مکتوب جلال ستاری دلیل اصلی دانشمندان در اثبات ریشه هندی و ایرانی «هزار و یکشب» نخست سخن مسعودی و دو دیگر نوشته ابن ندیم است. ذکر «هزار و یکشب» اولین بار در «مروج الذهب و معادن الجوهر» تألیف ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی می رود، آنجا که می گوید: «بسیار کسان که از اخبار گذشتگان آگاهند گفته اند اینگونه افسانه ها مجعول و خرافی است و کسان ساخته اند تا با روایت آن، به شاهان تقرب جویند و با حفظ و مذاکره آن بر مردم زمانه نفوذ یابند و مانند افسانه هایی است که بعد از ترجمه شدن از متن های فارسی و هندی یا رومی به ما رسیده است و ترتیب تألیف آنها چون کتاب هزار افسانه یعنی هزار خرافه است که خرافه را به فارسی افسانه گویند و عامه مردم این کتاب را الف لیله می نامند.»
ابن ندیم نیز در الفهرست چنین گفته است: «نخستین کسی که افسانه ها سرود و از آن کتاب ها ساخت و در خزینه ها نهاد، فرس اولین بود که برخی افسانه ها را از زبان جانوران باز گفت. از آن پس پادشاهان اشکانی که سومین طبقه از پادشاهان فرس هستند در این کار غرقه شدند. سپس این امر در دوران پادشاهان ساسانی افزوده شد و دامنه آن وسعت گرفت و قوم عرب آن افسانه ها را به زبان عرب نقل کرد که به ادیبان فصیح و بلیغ رسید و آنان آنرا تذهیب کردند و بپیراستند و درین رشته کتاب هایی نظیر آنها بپرداختند. اولین کتابی که در این مدلول پرداخته شد «هزار افسان» است که به زبان عربی الف خرافه است. سبب این امر آنست که یکی از پادشاهان آنان وقتی زنی می گرفت و شبی با او می خفت، فردای آن روز وی را می کشت.» ابن ندیم توضیح را کامل کرده و به شرح احوال شهرزاد و چگونگی قصه گفتن او نیز می رسد.
به استناد مکتوب جلال ستاری دلیل اصلی دانشمندان در اثبات ریشه هندی و ایرانی «هزار و یکشب» نخست سخن مسعودی و دو دیگر نوشته ابن ندیم است. ذکر «هزار و یکشب» اولین بار در «مروج الذهب و معادن الجوهر» تألیف ابوالحسن علی بن حسین بن علی مسعودی می رود
بهرام بیضایی نیز در کتاب «هزار افسان کجاست؟» ریشه های ایرانی «هزار و یکشب» را مورد واکاوی قرار می دهد و بر بازتاب های اجتماعی داستان ها تاکید می کند. به باور او شیوه تعریف داستان های تودرتو، در اصل متعلق به ایرانیان و هندوها (و بیشتر ایرانیان) بوده است. او همین طور اشاره کرده که «هزار و یکشب» در گذارهای خود به فرهنگ های مختلف شرکایی یافته و در هر فرهنگی که وارد شده داستان هایی از آن فرهنگ را با خود همراه کرده است.
ورود به سنت عربی و پیدا شدن شخصیت های تازه در داستان ها
همانطور که اشاره شد بعد از تأسیس بیت الحکمه در بغداد (به یک روایت این مرکز علمی را هارون الرشید تأسیس کرده و به یک روایت دیگر پسرش مامون عباسی) ترجمه فارسی «هزار و یکشب» مورد توجه قرار گرفت و به عربی برگردان شد. بعد از ورود این متن به تمدن اسلامی و عربی، هارون الرشید، خلیفه مقتدر عباسی، با حواشی خود، به عنوان یکی از شخصیت های مهم وارد داستان های «هزار و یکشب» شد. با ورود او بالطبع شخصیت هایی چون جعفر برمکی، مسرور خادم، ابراهیم موصلی، ابونواس شاعر و… که هویتی متصل به هارون الرشید داشتند، نیز در زمره شخصیت های هزار و یکشبی قرار گرفتند.
این متن بعد از تثبیت در زبان عربی تا مدت ها باقی ماند تا این که شرقشناس مشهور فرانسوی در قرن هجدهم آنرا پیدا و به فرانسه ترجمه کرد. ترجمه او غوغایی را در غرب برانگیخت و این متن تأثیر بسیاری روی ادبیات غربیان گذاشت. بعد از گالان خیلی از مترجمان دیگر نیز به سراغ این متن رفتند و ترجمه های مختلفی را با تاکید بر نسخه گالان ترتیب دادند. زان پس این کتاب برمبنای ترجمه انگلیسی آن به «شب های عربی» مشهور شد. قصه نویس های غربی نیز با اقتباس از روش قصه گویی شهرزاد، آثار مهمی را آفریدند و شاید این ادعا گزافه نباشد که «هزار و یکشب» تأثیر مهمی در داستان نویسی مدرن غرب گذاشته است.
کار به جایی رسید که رابرت ایروین (پژوهشگر و مترجم و متخصص ادبیات عرب) انگلیسی در کتاب «تحلیلی از هزار و یکشب» (با ترجمه فریدون بدره ای در انتشارات فرزان روز) نوشته است: «هزار و یکشب که در خاورمیانه تا روزگاران اخیر به فراموشی سپرده شده بود، با چنان گستردگی و دفعاتِ مختلفی به زبان های غربی ترجمه شد که باوجود پیشینه های عربی داستان ها، انسان اندکی به وسوسه می افتد که آنرا در اصل اثری از ادبیات اروپایی به شمار آوَرَد.» بدین سبب او هم اعتقاد دارد که هزار و یکشب ریشه اش عربی است. بگذریم.
ترجمه های فارسی «هزار و یکشب» در عصر جدید
اکنون معتبرترین نسخه از «هزار و یکشب» نسخه ای مشهور به بولاق مصر است که چند سال پیش این متن با ترجمه محمدرضا مرعشی پور به فارسی منتشر گردید.
پیش از اینها و در دوران قاجار عبداللطیف طسوجی تبریزی ترجمه «هزار و یکشب» را از سال ۱۲۶۰ هجری قمری به امر بهمن میرزا، پسر عباس میرزا نایب السلطنه شروع کرد و در مدتی قریب به چهار سال آنرا به انتها برد. اشعار فارسی آن به وسیله سروش اصفهانی بجای اشعار عربی سروده یا انتخاب و در متن گنجانیده شد. اهل ادب آن روز به اتفاق بر این نظر بودند که هم مترجم و هم شاعر در حسن تعبیر و فصاحت عبارات و انتخاب ابیات کمال دقت و حسن سلیقه را به کار برده بودند. در این گزارش داستانی می خوانید از این ترجمه درباره ی آموزش یک آواز به ابراهیم موصلی توسط شیطان (منتشر شده توسط مؤسسه مطبوعاتی علی اکبر علمی به سال ۱۳۳۷)
پیش از آن باید مختصری ابراهیم موصلی معرفی شود. ابراهیم بن ماهان بن بهمن الموصلی شاعر، غزلسرا، موسیقیدان، آهنگساز، خواننده و عودنواز ایرانی تبار و رهبر جنبش کلاسیک در موسیقی عرب بود که در سال ۱۲۵ ق در کوفه به دنیا آمد و در سال ۱۸۸ ق در بغداد دار فانی را وداع گفت. او موسس مقام ریتمیک ماخوری (شاید مقام ماهور؟) و اولین پیرو برگزاری شعر عرب بر آهنگ های ایرانی بود.
او از آموزش استادان ایرانی و عرب، خصوصاً جوانویه زرتشتی و موسیقیدانی به نام سیاط بهره برد. ابراهیم که پرورده قوم بنی تمیم بود به آموختن موسیقی در موصل، ری و در بغداد از سیاط پرداخت. پسرش اسحاق موصلی و زلزل، مخارق، علویه، ابوصافه، سلیم بن سلام، محمدبن حارث و محمد رف شاگردش بوده اند. ابراهیم موصلی همچون نوازندگان دربار هارون الرشید بود.
حکایت همنشینی شیطان با ابراهیم موصلی
... و نیز حکایت کرده اند که ابواسحاق ابراهیم موصلی گفته است که من از هارون الرشید دستوری خواستم که روزی از روزها بر من ببخشاید که با پیوندان و اهل و عیال خلوت کنم. خلیفه روز شنبه را جواز داد. من به منزل خود بازآمده و طعام و شراب و هرچه که حاجت به آن داشتم حاضر آوردم و با دربانان گفتم که درها ببندند و کس را نگذارند که نزد من آید.
پس در آن هنگام که من نشسته و زنان بر من گرد آمده بودند، شیخی خداوند هیبت و جمال که جام های سفید در بر و طیلسان (جامه بلند و گشاد) بر سر و عصایی که قبضه آن سیمین بود، در دست دارد و رایحه طیب و گلاب ازو همی آید (عطرش فضای خانه را پر کرده بود) آمد. مرا از دیدن او خشمی بزرگ روی داد و نیت آزردن دربان کردم. بعد از آن شیخ مرا سلام داد. من رد سلام کرده او را به نشستن دستوری دادم.
شیخ بنشست و با من احادیث عرب همی گفت و اشعار ایشان همی خواند، تا این که خشم من برفت و گمان کردم که چون غلامان من ادب و ظرافت او را دانسته اند، به عمد او را به مجلس راه داده اند که عیش بر من تمام شود. آنگاه به شیخ گفتم ترا در طعام میلی هست؟ جواب داد من حاجت به طعام ندارم. گفتم با شراب چگونه ای؟ جواب داد آنرا خود دانی. پس من رطلی بنوشیدم و رطلی هم برو به پیمودم.
پس از آن به من گفت ای ابواسحاق آیا سر آن داری که تغنی کنی تا از حسن صنعت تو چیزی بشنوم؟ من از سخن وی در خشم شدم. بعد از آن سخن او را هموار کرده، عود بگرفتم و بزدم و بخواندم. گفت آفرین بر تو ای ابواسحاق.
رابرت ایروین نوشته است: هزار و یکشب که در خاورمیانه تا روزگاران اخیر به فراموشی سپرده شده بود، با چنان گستردگی و دفعاتِ مختلفی به زبان های غربی ترجمه شد که باوجود پیشینه های عربی داستان ها، انسان اندکی به وسوسه می افتد که آنرا در اصل اثری از ادبیات اروپایی به شمار آوَرَد
ابراهیم گفته است که مرا از این سخت خشم فزونتر شد که بی اجازت آمدن او بس نبود که مرا با نام خود مخاطب همی کند. بعد از آن با من گفت سر آن داری که بار دیگر بخوانی که ما نیز ترا پاداش خواهیم داد. من عود گرفته تغنی کردم و تمامت راه ها از بهر او بزدم. از آنکه گفته بود ترا پاداش خواهم داد.
چون قصه بدینجا رسید بامدادان شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست.
چون شب ششصد و هشتاد و هشتم برآمد، شهرزاد گفت ای ملک جوانبخت:
ابراهیم موصلی گفت همه مهارتم را به کار گرفتم و آنقدر تغنی کردم تا قیامتی برپا و وی در طرب شد و گفت آفرین بر تو. بعد از آن گفت مرا دستوری می دهی تا تغنی کنم؟ گفتم اختیار تراست؛ ولی عقل او را ضعیف شمردم که نزد من همی خواهد تغنی کند. پس عود گرفته تارهای آن محکم کرد. به خدا سوگند گمان کردم که عود به زبان فصیح به سخن آمد و به آواز ملیح بخواند. آنگاه شیخ تغنی کرده این ابیات بخواند:
ساقی سیمتن چه خسبی خیز * آب شادی بر آتش غم ریز
بوسه ای بر کنار ساغر نه * پس بگردان شراب شهدآمیز
شاهدان می کنند خانه زهد * مطربان می زنند راه حجیز
ابواسحاق گفته است که به خدا سوگند گمان کردم که در و دیوار از خواندن او به رقص آمده اند؛ و از حسن آواز او مبهوت ماندم و یارای سخن گفتم نداشتم. بعد از آن این ابیات برخواند:
آب حیات من است خاک سر کوی دوست * گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار * فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار * مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
پس از آن راهی دگر بزد و این ابیات بخواند:
کمان سختْ که داد آن لطیف بازو را؟ * که تیر غمزه تمامست صید آهو را
هزار صید دلت پیش تیر باز آید * بدین صفت که تو داری کمان ابرو را
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی * که روز معرکه بر خود زره کنی مو را
آنگاه به من گفت ای ابراهیم این آواز که شنیدی برخوان و به کنیزکان خود بیاموز. من گفتم آواز به من اعادت کن (برای من تکرار کن) اظهار داشت: حاجت به اعادت نیست [و در سینه ات مانده اند] و از من غایب شد. من شگفت ماندم و شمشیر گرفته به سمت در بشتافتم. در را بسته یافتم و با کنیزکان گفتم: چه شنیدید؟ گفتند آوازی بهتر از همه آوازها بشنیدیم.
من حیران مانده به سمت در سرای بشتافتم. آن در را نیز بسته یافتم. از دربانان شیخ را باز پرسیدم. گفتند: شیخ کدام است، به خدا سوگند امروز کسی از در به درون نیامده است. من بازگشته در کار او به فکرت اندر شدم که ناگاه از یکسوی خانه آوازی برآمد و گفت ای ابواسحاق، هراس مکن که من ابومرة (ابلیس) بودم که امروز ندیم تو گشتم. آنگاه من سوار شده به سمت خلیفه رفتم و حکایت به او فرو خواندم. گفت ای ابواسحاق آوازی که از او آموخته ای بر خوان. من عود گرفتم و بزدم و آواز را برخواندم. خلیفه در طرب شد و گفت آن شیخ یک روز خود ما را بنواخت چنانکه ترا نواخته است. بعد از آن صله از بهر من بداد. من جایزه گرفته بازگشتم.
توضیحی در باب اشعار این حکایت
همانطور که ملاحظه کردید سروش اصفهانی در ترجمه طسوجی بجای ترجمه اشعار عربی، ابیاتی از سعدی را گذاشته است. محمدرضا مرعشی پور مترجم نسخه بولاق «هزار و یکشب» (منتشر شده توسط نشر نیلوفر به سال ۱۳۹۰) نیز بجای ترجمه ابیات به ترتیب اشعاری از رهی معیری، شیخ قیضی و شرف قزوینی گذاشته است. ترجمه او از این داستان با ترجمه طسوجی تفاوتی دارد و آن در آخر حکایت است.
این داستان با ترجمه مرعشی پور چنین به انتها می رسد: «هارون الرشید از آنچه شنید، لذتی وافر برد و او که به ندرت شراب می نوشید، جام هایش را متوالی تهی می کرد و حسرت می خورد و می اظهار داشت: کاش همانطور که بر تو پدید آمد، یک روز هم خودرا به من می نمود… و فرمود که به من هدیه ای بدهند. آنرا گرفتم و به راه خود رفتم.»
در ترجمه متون ادبی سترگ (همچون هزار و یکشب) همیشه رسم بر این بوده که مترجمان بجای ترجمه ابیات موجود در متن ها، اشعاری آشنا از فرهنگ زبان مقصد را بگذارند. از این داستان باید به شهرت و اهمیت ابراهیم موصلی در فرهنگ عامه آن دوران رسید. شهرت او آنقدر افسانه ای بود که چنین حکایت هایی درباره ی او برساخته می شد. همین طور می توان به بازتولید اندیشه عربی درباره ی تولید هنری شاعران و هنرمندان هم فکر کرد. همانطور که در قسمت های اولین این پرونده اشاره شد، عرب بر این باور بود که جنِ همزاد شاعران، شعرها را به آنها تلقین می کند. درباره ی ابراهیم موصلی نیز باید اظهار داشت که آثار او آنقدر زیبا و دلچسب بودند که به باور عامه شیطان یا جنی آثارش را ساخته و به او تلقین کرده است.
***
برای مطالعه دیگر قسمت های پرونده جان های آشنا روی این نشانی کلیک کنید.


منبع:

1401/12/09
12:03:45
0.0 / 5
308
تگهای خبر: جایزه , داستان , سرور , فرهنگی
این مطلب را می پسندید؟
(0)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۸ بعلاوه ۱