عضو هیات علمی دانشنامه جهان اسلام:

امام خمینی از اصل امامت شیعه تفسیری عرفانی و فلسفی عرضه نمود

امام خمینی از اصل امامت شیعه تفسیری عرفانی و فلسفی عرضه نمود

به گزارش بلك بلاگ ابن عربی به كرات از ولایت اولیاالله سخن گفته است و سیدحیدر آملی، ملاصدرا و فیض كاشانی به سخنان او صورت شیعی بخشیده اند. امام خمینی هم همراه با این نظریه از اصل امامت تفسیری عرفانی ارائه كرد.



خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ: به سی ویکمین سالگرد درگذشت معمار انقلاب امام سیدروح الله خمینی (ره) رسیدیم. فیلسوف و متفکری که توانست با میراث فکری اسلامی و خرد معنوی، حرکتی انقلابی را در جهان مدرن به سرانجام برساند و راهی نوین را در فلسفه سیاسی اسلام بگشاید. قبل از او معدود بودند آن دسته از متفکران مسلمان (بویژه میان شیعیان) که در زمینه انقلاب و تشکیل نظام سیاسی در عصر مدرن و در عصر غیبت در نظام فکری شیعه، دست به نظریه پردازی زده و تلاش کنند تا به آن نظریه ها جامه تحقق بپوشانند.
حرکت و قیام امام خمینی (ره) سبب شد تا ساختاری جدید میان ساختارهای سیاسی جهان مدرن ایجاد شود، ساختاری که نوع نگاه و توجه اش به انسان، تفاوتی ماهوی با نوع نگاه دیگر ساختارها دارد. درباره پیش زمینه و سلاح تئوریک امام برای انقلاب، بحث های مهمی صورت گرفته است. در این چند سال گذشته هم جدالی بین فقهی بودن یا فلسفی و عرفانی بودن حرکت انقلابی امام در جامعه فکری کشور صورت گرفته است. جدالی که سبب شده تا راه های نوینی در زمینه تمدن سازی هم پیش بیاید.
به مناسبت سالگرد درگذشت امام خمینی (ره) با محمد زارع شیرین کندی در مبحث همین جدال به گفتگو نشستیم. او عضو هیأت علمی دانشنامه جهان اسلام و نویسنده کتاب هایی چون «تفسیر هایدگر از فلسفه هگل»، «هایدگر و مکتب فرانکفورت»، «پدیدارشناسی اولین مراحل خودآگاهی فلسفی ما: مقالاتی درباره برخی اندیشمندان و روشنفکران کنونی ایران» و مترجم آثاری چون «لوکاچ و هایدگر: به سمت فلسفه ای جدید» اثر لوسین گلدمن، «نظریه اجتماعی و عمل سیاسی: بررسی رویکردهای پوزیتیویستی، تفسیری و انتقادی» نوشته برایان فی است.
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران آن هم به زعامت روحانیون، سبب ایجاد کمی سردرگمی میان مفسران در سطح جهان شد. بنابراین هم بحث درباره ریشه ها و مبانی این انقلاب از آن سال تابحال بارها مطرح گردیده است. در ایران هم بحث های مختلفی درباره مبانی تئوریک حرکت امام خمینی (ره) مطرح گردیده است و هنوز هم احتیاج به ادامه این مباحث وجود دارد. نخست بفرمایید که به صورت کل حرکت و انقلاب و دستور به انقلاب در فقه بیشتر عیان است یا در فلسفه؟
انقلاب مفهومی است مدرن و پیش از دوره مدرن در جوامع سنتی به این صورت وجود نداشته است. انقلاب به عملی گفته می شود که مردم یک کشور در اعتراض به نابرابری، بی عدالتی، اختناق، خفقان، ظلم و جور هیات حاکمه و به منظور ایجاد دگرگونی و تحول در ساختار و نظام سیاسی آن کشور انجام می دهند. اساس انقلاب های مدرن بر بشر انگاری یا اومانیسم، خودموضوعی بشر (سویژکتیویته)، حقوق برابر و عدالت اجتماعی و آزادی های فردی و اجتماعی استوار است. این معنا از انقلاب که به دوره مدرن بشر متعلق می باشد و ریشه اش در اراده و عمل بشر جدید است با دین که بنیادش تسلیم و رضا، تعبد، سلم و آرامش و پذیرش است سازگار نیست و به تعبیری، انقلاب و دین دو کهکشان جداگانه اند.
در حکمت متعالیه ملاصدرا شور و وجدی معنوی می بینیم که از عرفان ابن عربی دریافت شده است. ابن عربی به کرات از ولایت انبیا و اولیا الله سخن گفته است و سید حیدر آملی و ملاصدرا و فیض کاشانی به سخنان او صورت شیعی بخشیده اند با این توصیف، انقلاب نه در فقه ما می توانست طرح شود و نه در فلسفه و عرفان ما. چونکه انقلاب صرفا برآمده از فلسفه مدرن غرب می تواند باشد. ازاین رو انقلاب در فقه و فلسفه سنتی ما نمی توانست طرح شود به این سبب که هر دو در نظامی دینی پرورده شده اند که در آن انسان صاحب اراده و عمل مستقل برای تغییر عالم و دگرگونی جامعه نیست. در فقه و فلسفه سنتی ما انسان پس از عبودیت در پیشگاه خدا، تسلیم سلطان و پادشاهی است که سایه خداست. درهم زدن نظم طبیعی جامعه و ساختار طبقاتی آن، یعنی انقلاب، جرمی است نابخشودنی. چونکه نظام طبقاتی جامعه از الگوی کیهانی تبعیت می کند و مخالفت با آن و اعتراض بر آن به معنای اعتراض به نظم طبیعی و خدادادی است. درنتیجه، نه از فقه ما انقلاب بر می آید و نه از فلسفه سنتی ما.
با این اوصاف نظر شما درباره جدالی که چندین سال پیش میان موافقان و مخالفان فلسفه در صدرایی یا فقهی بودن انقلاب صورت گرفته توسط امام خمینی (ره)، پیش آمد، چیست؟
متاسفانه من جدال مذکور را با دقت دنبال نکردم. همان گونه که گفتم انقلاب نه از فقه و قواعد خشک آن برمی آید و نه از حکمت متعالیه ملاصدرا. البته شور و حال و وجد و طرب عرفان ابن عربی، حکمت متعالیه ملاصدرا را فراگرفته است. در فلسفه ملاصدرا از حرکت و تضاد سخن گفته شده است و تضاد باعث سریان و دوام فیض پنداشته شده است اما این حرکت جوهری و تضاد صرفا با فیض و فیاضیت حق تعالی قابل تبیین است. بنابراین ربطی به حرکت و تضاد اجتماعی و طبقاتی در مارکسیسم که به انقلاب می انجامد، ندارد. اما در اینجا یک مسئله وجود دارد که باید روشن شود. اگر اندکی ژرف تر نگاه نماییم در حکمت متعالیه ملاصدرا شور و وجدی معنوی می بینیم که از عرفان ابن عربی دریافت شده است. ابن عربی به کرات از ولایت انبیا و اولیا الله سخن گفته است و سید حیدر آملی و ملاصدرا و فیض کاشانی به سخنان او صورت شیعی بخشیده اند. هر چند نباید فراموش کرد که اصطلاح ولایت در فقه هم به کار رفته است مثل ولایت پدر بر طفل، ولی دم؛ یاحتی گاهی فقیه عادل را ولی مسلمانان خوانده اند؛ اما بحث ابن عربی فرق می کند. بدون اینکه وارد بحث از ولایت مطلقه و ولایت مقیده شویم باید اظهار داشت که از نظر ابن عربی و پیروان شیعی او، اولیا بر دیگران ولایت دارند و صاحب اختیار دیگران و حاکم بر آنان هستند.
حال باید اظهار داشت که یکی از بزرگترین پیروان ابن عربی و ملاصدرا در زمانه ما امام خمینی (ره) بود. ایشان سال ها «فصوص الحکم» ابن عربی و «اسفار» ملاصدرا و «شرح منظومه سبزواری» تدریس کرده بودند و باآنکه این به سال های جوانی شان بر می گشت اما در آثار دوره پیری ایشان، مثلاً در نامه به گورباچف، هم دیده می شود. به هر حال، ایشان از اصل امامت شیعه تفسیری عرفانی و فلسفی عرضه می کرد. او معتقد بود که امامان دوازده گانه شیعه نه تنها ولایت شرعی دارند بلکه از ولایت مطلقه تکوینی هم برخوردار می باشند. او این نظر را در عصر غیبت به شکلی درباره فقیهان شیعه هم صادق می دانست با این دلیل که فقیهان احکام الهی را عمیق تر دریافته اند و بهتر می توانند اصل ولایت امامان را ادامه دهند.
این رای که اصل آن عرفانی است به نظریه «ولایت فقیه» منجر گردید. پس اصل نظریه سیاسی امام خمینی از عرفان دریافت شده اما در تطبیق به فقه و فقها رسیده است. در نتیجه، اگر طرفداران فقه و مدافعان عرفان و فلسفه به این مسئله توجه نمایند که در انقلاب اسلامی امام خمینی عرفان و فلسفه به شکلی بنیاد و شالوده است و فقه در بدنه و ساختار آن نقش دارد، شاید اختلاف رفع گردد.
امام خمینی از اصل امامت شیعه تفسیری عرفانی و فلسفی عرضه می کرد. او معتقد بود که امامان دوازده گانه شیعه نه تنها ولایت شرعی دارند بلکه از ولایت مطلقه تکوینی هم برخوردار می باشند. او این نظر را در عصر غیبت به شکلی درباره فقیهان شیعه هم صادق می دانست اما یک نکته دیگر را هم باید گفت و آن اینکه در بیشتر قیام های تاریخ تشیع شور و شعف رهایی بخش عرفانی موج می زند. در قیام امام حسین (ع) عرفان و آزادگی ظهور کامل دارد. در بیانات و خطبه های ایشان احوال و مواجید عرفانی کاملاً هویداست. برخی قیام های دیگر که منشا عرفانی دارند، از این قرارند: قیام محمود تارابی در ماوراءالنهر، قیام شیخ حسن جوری و شیخ عزالدین سوفندی در خراسان، قیام قوام الدین مرعشی در مازندران، نهضت حروفیه در آذربایجان به رهبری نعیمی و نسیمی، نهضت حروفیه در خراسان به رهبری صائن الدین ترکه، قیام شیخ ابوبکر کالاوی و مولانازاده در ماوراءالنهر و...
برخی از منتقدان توجه به انسان و مسائل وی در اجتماع را در فلسفه صدرایی ناچیز خوانده اند. نقد شما به این مسئله چیست؟
ملاصدرا بحث ها و بررسی های دقیقی درباره نفس انسان و نحوه و مراتب استکمال آن بر مبنای حرکت جوهری دارد. او به ارتباط نفس و علم پرداخته و اعتقاد دارد که انسان همان است که می داند. در نظر او جان انسان چیزی جز دانسته ها و معلومات او نیست و انسان به اندازه دانش و آگاهی اش استکمال پیدا می کند و انسان تر می شود؛ یعنی روح انسان نادان با روح انسان دانا یکسان نیست بلکه تفاوتشان ماهوی است. به قول مولوی:
جان نباشد جز خبر در آزمون * هر که را افزون خبر جانش فزون
ای برادر تو همه اندیشه ای * مابقی خود استخوان و ریشه ای
با چنین دیدگاهی ملاصدرا می توانست به نتایج مهمی در انسان شناسی برسد و نظریه اتحاد عاقل و معقول را به نظریه ای جدید (مدرن) بدل کند، نظریه ای که با پاره ای از اندیشه های ایدئالیسم آلمانی برابری کند؛ اما چنین اتفاقی رخ نمی دهد و نمی تواند رخ دهد چونکه مبانی او سوبژکتیویستی نیست. در نهایت ملاصدرا به انسانی توجه دارد که در سایه حق تعالی بعنوان مخلوق و بنده به تکالیف دینی اش عمل می کند.
پس از فارابی، فیلسوفان مسلمان کمتر وارد بحث انسان و نقش وی در اجتماع و سیاست شده اند. ملاصدرا هم باآنکه در مبحث نبوت وارد بعضی از مسائل شده اما به صورت کلی درباره انسان مدنی و نقش وی در اجتماع و وظایف و اعمال سیاسی او کمتر یا استطرادا سخن گفته است. همان گونه که گفتم نباید از ملاصدرا انتظار داشت که درباره مفاهیم مدرن اندیشه سیاسی بحث کند و پیشقراول ایده ها و نهادهای مدرن باشد. او هنوز در ادامه سنت فلسفی پیشین می اندیشد و می نویسد.
اصل نظریه سیاسی امام خمینی از عرفان دریافت شده اما در تطبیق به فقه و فقها رسیده است. در نتیجه، اگر طرفداران فقه و مدافعان عرفان و فلسفه به این مسئله توجه نمایند که در انقلاب اسلامی امام خمینی عرفان و فلسفه به شکلی بنیاد و شالوده است و فقه در بدنه و ساختار آن نقش دارد، شاید اختلاف رفع گردد از حکمت متعالیه نه انقلاب بر می خیزد نه دموکراسی و نه البته اومانیسم و توتالیتاریسم و فاشیسم. اینها همه مفاهیم و ایدئولوژی های مدرن اند. اما اگر گفته شود در ایران قرن بیستم پیرمردی انقلاب کرد که ملاصدرا تدریس کرده بود و همیشه می گفت «ملاصدرا و ما ادراک ما ملاصدرا»؛ باید گفت این همان چیزی است که دنیا را سردرگم کرده بود و متفکران غربی آنرا انقلابی استثنائی می دیدند که بر ضد غرب برخاسته است، انقلابی کنه اش به تعبیر فوکو «معنویت سیاسی» است. اما فوکو هم پس از مشاهده اعدام های سیاسی از عقیده اش عدول کرد.
با این اوصاف بفرمایید که اصولاً با خرد شهودی می توان دست به انقلاب زد یا خیر؟
با توجه به توضیحات پیشین، می توان اظهار داشت که صرفا عقل جدید به مثابه سوژه متصرف است که می تواند دست به انقلاب زند. این عقل که از زمان دکارت و بی کن آغاز به تکوین می کند، در فلسفه کانت و هگل به اوج کمال می رسد و مارکس و لنین وارثان اصلی این عقل اند. این عقل به مثابه سوژه می خواهد همه چیز را تغییر دهد و به همه چیز صورت نو ببخشد. ازاین رو طبیعی است که دست به انقلاب بزند. همه انقلابیون دوره جدید، شامل چپ های کشورهای غربی و چپ های کشورهای آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتینی، به نحوی دکارتی و کانتی هستند. لنین یک مرتبه گفته بود که کانت ماتریالیستی محجوب بود. معنای سخن لنین را در همین سیاق باید فهمید. مارکس و لنین فرزندان اصلی کانت اند. آنچه کانت گفته بود اینها به آن صورت عملی بخشیدند. خلاصه، تغییر و تصرف در طبیعت و اجتماع کار عقل مدرن است. پس با عقل شهود گرای قبل از مدرن هیچگاه نمی توان انقلاب کرد.

1399/03/14
14:50:51
5.0 / 5
2610
تگهای خبر: تدریس , كتاب , نویسنده
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۴ بعلاوه ۳